نقطه سر خط...

من و تو ، من ودیگران، من و دنیا، من و خطوطی درهم که هیچ نمی گویند...

و منی که مال این دنیا نیست و دنیایی که مال این من نیست...

 

و من انسانی با اسکلتی از استخوان و اعضایی از گوشت و پوست و مو، و ما همه انسان هایی هستیم با چراغ قرمزی از جسم و چه راحت در مقابل این چراغ قرمز ها سر فرود می آوریم و روح بزرگ خود را در جسمی کوچک محدود می کنیم!

و من و ما...

مجبوریم به زنده بودن در این کره  پوشالی ، کره ای که شاید در این دنیا نقطه ای هم نباشد ، ومن نقطه ای هستم در نقطه درنقطه در..

واین یعنی هیچ  یعنی همه چیز!

 

و ما انسان ها چقدر احمقیم که در این فضای کوچک به جدال می پردازیم مانند دو حیوان درنده که در قفسی کوچک با هم می جنگند

تا تنها یک کس در قفس حکم براند

                                    و نفهمد که او اسیری تنهاست!

 

 

ما همواره برای دیگران زیسته ایم و دیگران برای دیگران!

ما همیشه در تابوت ها دست و پا می زدیم و برای یافتن خویشتن در دنیایی غریب به دنبال رهایی

می گشتیم وندانستیم رهایی،یافتن خویشتن است.

و ما تعلق داریم به همه چیز ، به همه کس

                                                      و نیست می شویم در این اسارت.

متاسفم...

شرمندم از اینکه ذهنم تنها ظاهر رو می دید ...

ناراحتم از اینکه هنوز پاهام رو زمین خشک راه می ره...

تو نظرای پست قبلی یکی گفته بود:

(متاسفم برات که انقدر سطحی فکر می کنی و دسته بندی می کنی.دخترا و پسرا....
فراموش کردی که همگیه ما انسانیم و توی این قضیه مشترکیم.هممون باید سعی کنیم که خودمون رو از لجن های دنیایی بیرون بکشیم حالا چه دختر چه پسر)

یه عمر تو گوش یه ملتی(!) داد زدیم : دختر وپسر نداریم حالا برام خیلی جالبه که یکی داره این حرفو تحویل خودم می ده...

اولا:  حالا(بعد از سه ماه دانشگاه رفتن) فکر می کنم دخترا و پسرا حداقل تو مملکت ما خیلی با هم فرق می کنن!(چون تو دو تا دنیای متفاوت بزرگ شدن)

دوما: هنوزم می گم رابطه زن و مرد کامل کنندست(از هر نوعش) ولی عملا دارم-تو بقیه- چیزه دیگه ای می بینم...

 سوما:تو این مورد آخر خیلی حرفها می خوام در مورد این جامعه نسوان بزنم ولی...

می خوام دوباره وبلاگ رو راه بندازم  دانشگاه خیلی از نیازها رو برطرف نمی کنه!

روزها

روزها می آیند و می روند و ما مانند سنگ ریزه های کف رودخانه تنها تغییر شکل می دهیم و حتی نمی دانیم بر ما چه می گذرد مانند لاشه ای که خود را عاجزانه به دست کفتار می دهد تا آن را بی هیچ وقفه ای پاره پاره کند

باز هم همون قصه همیشگی:

دانشگاه:جایی برای گذراندن اوقات فراغت با مزایا و امکانات فراوان و رفع نیاز های جسمی و روحی

دانشجوی پسر:همه کار جز درس

دانشجوی ۲خطر:در ظاهر خرخون در باطن فی امان الشباب!چشمون سیاه موی کمند مخ نخودی!

دانشگاه هنر: دانشگاه دخترونه با کمی پسر

هنرمند:        قیمت سیگار :۲۵۰+

                  طول مو :۷۵+

با انواع افه های شتری!

اگه صدای ناله شنیدی از اینجاست...

کرکسی پاک
در آرزوی یک پرواز بلند
       آشیانه را رها می سازد
تا شاید مرداری را
                    زندگی بخشد
نه آنگونه که شیر به بقای خویش می اندیشد

آسمان کوتاه است
و کرکس هیچ گاه
                      در آغوش قناری نخواهد بود
قناری به اسارتی رنگی می اندیشد
در میان همهمه  اصوات


دلم هی می گیره هی وا می شه!
دلم از دست روزگار خونه ولی براش می میره!
دلم می خواد از هم کلاسی هام و عقل کوچیکشون بگه ولی...
دلم می خواد داد بزنه ولی خفه شده!

دیگه چه خبر!

۱- آدم از دست این دخترا می خواد سرشو بکوبه به دیوار!
آخه خواهر من
عزیز من
دیگه معماری رو که نباید خر زد!
شصت تا آدم خر خون ریاضی خونده می خوان کار هنر کنن حالا پیدا کنید هنرمند را!

۲- من کلا از آدمهای متفاوت خوشم می یاد و خیلی دوست دارم این جور آدم ها رو بشناسم.
یکی از دخترا می خواد بره علوم کامپیوتر شریف(ناگفته نماند این خانوم فوق دیپلم برق قدرت هم داره)من از جسارتش خوشم می یاد ولی داره یه کم عجولانه کار می کنه...
این جور آدمها یا خیلی موفق می شن یا خیلی غیر موفق...

۳-سومین دوران دپرسیم دو هفته ای تموم شد اصلا وقت نشد در موردش صحبت کنم ولی احساس می کنم یه پله رفتم بالاتر...