روزها

روزها می آیند و می روند و ما مانند سنگ ریزه های کف رودخانه تنها تغییر شکل می دهیم و حتی نمی دانیم بر ما چه می گذرد مانند لاشه ای که خود را عاجزانه به دست کفتار می دهد تا آن را بی هیچ وقفه ای پاره پاره کند

باز هم همون قصه همیشگی:

دانشگاه:جایی برای گذراندن اوقات فراغت با مزایا و امکانات فراوان و رفع نیاز های جسمی و روحی

دانشجوی پسر:همه کار جز درس

دانشجوی ۲خطر:در ظاهر خرخون در باطن فی امان الشباب!چشمون سیاه موی کمند مخ نخودی!

دانشگاه هنر: دانشگاه دخترونه با کمی پسر

هنرمند:        قیمت سیگار :۲۵۰+

                  طول مو :۷۵+

با انواع افه های شتری!

اگه صدای ناله شنیدی از اینجاست...

کرکسی پاک
در آرزوی یک پرواز بلند
       آشیانه را رها می سازد
تا شاید مرداری را
                    زندگی بخشد
نه آنگونه که شیر به بقای خویش می اندیشد

آسمان کوتاه است
و کرکس هیچ گاه
                      در آغوش قناری نخواهد بود
قناری به اسارتی رنگی می اندیشد
در میان همهمه  اصوات


دلم هی می گیره هی وا می شه!
دلم از دست روزگار خونه ولی براش می میره!
دلم می خواد از هم کلاسی هام و عقل کوچیکشون بگه ولی...
دلم می خواد داد بزنه ولی خفه شده!