امروز


29 بهمن سینمای ایران ، طبقه سوم از ساعت 6 تا بی نهابت زمان و مکان

دیشب  نکوداشت سالمرگ یا پرواز فروغ بود.

 مجسمه های فسیل شده با آن شعرهای مسخره فروغ را می ستودند.

وای که چقدر خوب بودی

 ای فروغ!(یه چیزی تو همین مایه ها)

و مداحی های های برادر زاده فروغ و آن دخترک جوان در میان شیون های سنگشن و دلخراش دیگران ، گم می شدند . اونجا بوی فروغ نمی داد نمی دونم چرا؟

 با آمدن هر نفر روی سن یاد یکی از شعرای فروغ می افتادم ، شخصیت های شعرای فروغ مریخی نبودند ، با او زندگی کرده بودند. همین هاد بودند

و اما امروز

نمی دونم تا حالا شده دو تا از بهترین رفیقاتون که اصلا همدیگرو نمی شناختند یک روزه با هم رفیق شوند و تورو به یه غریبه تبدیل کنند.

همه چیز در یک هفته اتفاق افتاد این همان عذاب وعده داده شده بود ، خون ریزی هام دوباره شروع شده ،!

آخی حیونکی دیدی چقدر بچه بود(غریبه ها)

بمیرم الهی ، آخه تو چرا این جوری شدی ؟ به خودت برس!(خانواده)

ولش کن بابا ! بیا بریم حالمونو بکنیم(...)

...

من دوست ندارم کسی این حرفا رو بهم بزنه به خاطر همین پنهانی خودم رو عذاب می دهم این پوستها یه روزی به استخوان ها می چسبند.


یه شعر از روی دلتنگی

امروز هوا سنگین بود

زمین جاذبه ای فراتر داشت

امروز پلکان من با بیداری قهر کرده بودند

و امروز...

خیانت رنگ تازه ای داشت

 و آن کس که آیینه من بود

 شکسته بود

ساعتهای های پوچ خوشبختی

چه زود تمام می شوند

 

او ، آن ، آن یکی و تو

به یکباره درها را از پشت بستند و بستی

ومن را به جلاد زمان و مکان سپردند و سپردی

آباد باد

دنیای کوچک او

پر نور باد

چشمان نزدیک بین آن

زنده باد

زبان کوتاه قد آن یکی

و آباد باد

تمام هستی بزرگ و زیبای تو

ذرات هوا هم از نزدیکی با من

معذب می شوند

و باد آن ها را با خود برد

آرام

آرام

آرام

و زوزه کشان همه را با من بیگانه کرد

باد آزاد بود

 و آزادگی را نفهمید

 

من از دنیای خلا ماده و احساس می آیم

و دستانم پر است از

گلبرگ های گل های وحشی

که روزی در همین نزدیکی گرده افشانی می کردند

 

بوی خیانت می آید

تلخ

 شیرین

 سیاه

 سفید

سلول های خاکستری بکارت خود را از دست داده اند

و جنین های 4 ماهه خود را

 از دیدن این دنیای سردو تاریک

 محروم کرده اند

 

این پله ها به اعماق رسیده اند

و من سالهاست

لجن زار ها را به خیال عشق طی کرده ام

همه چیز سرد شدند

خاموشی هزار ساله شد

هپی بیرث دی

و ظلمت از آغاز

 هویت ها را در ذهن های معصوم گمانم می ساخت

 

خطوط کند شده اند و قلم های پوسیده

بالای دارهای کوتاه

جان خود را پس از قرن ها

به پرواز در می آورند

قلم های دکوری با آن رنگ های وارنگ

در ویترین ها تراشیده می شوند

 

امروز

من
 تنها شدم

سفر اصفهان هم تموم شد...

امروز صبح وقتی گرگ و میشی تو خیابون نبود اومدم خونه و ایضا پیاده !

اولین بارم بود می رم اصفهان ، به خاطر همین زیاد پول نبرده بودم و همون یه ذره هم تا آخر خرج چند قلم مینا کاری و قلم زده شده ، شد؟!

تو راه آهن وقتی از همه خداحافظی کردم و اومدم بیرون فهمیدم جیبام خالی خالیه!

 حتی 20 تومن هم نداشتم پول بیلط اتوبوس بدم پس وقع ما وقع  ! همچین بدم نشد ، چونتو راه که میومدم به سرم زد که وقتی رسیدم خونه بشینم یه سفرنامه منصوری بنویسم ولی وقتی رسیدم از ساعت 8 صبح تا 2 بعد از ظهرخوابیدم وقتی هم که بیدار شدم مهمون اومده بود ، تازه همین الان رفتن و حال و حوصله نوشتن هم ندارم ولی در اولین موقعیت حال دار می نویسم .

روز سوم در موریس

دیونه
همه ما دیونه ایم ولی یه عدمون نمی خوان دیوونگیشونو مخفی کنن پس ناچار زندگی را به زیبایی می بوسن می زارن کنار !
من دیوونم چون ردرس نمی خونم ولی می دونم که باید بخونم من دیونم چون به کسی که دوسش دارم نمی تونم بگم که...
شب سومین روز از تبعید رو رفتم جشنواره فیلم فخیم زاده اسمش رو یادم نیست!
قرار بود بعدش برم کنسرت داتیس ولی وقتی رسیدم تموم شده بود ولی ضد حال نحوردم نمی دونم چرا؟!
روز آخر رو کامل به سیاحت گذروندم از اکواریوم و درخت ۸۰۰ ساله گرفته تا غروب یه کم رمانتیک سواحل مرجانی !
بهزاد از جزیره موریس

روز دوم در موریس

از هتل پرستاره بیرونمون کردن هتل بعدیمون یه ستاره کمتر داره یعنی هتل الان منهای باشگاه بیلیارد و جکوزی در هر اتاق .
از ماهواره هم خبری نیست چون هتل جدید بر ای بنیاده!
امروز قرعه کشی برنده شدم بهم یه بسته خلال دندون دادن از نوع نفیسش و دور از چشم تماشاچی نماها!
بهزاد از جزیره موریس

روز اول در جزیره موریس

آشناهایی که جلومون سبز شدن!
دکتر دانش قائم مقام وزیر و رئیس مدرسه هاگوارد
آقای دکتر آقا افشار مشهد مشهد شما اینجا! در هر صورت با رفقا خوش بگذره فکر نمی کردم ...
دختر خاله فری و خانواده
بعد از ۵ سال چشممون به جمال دختر خاله و شوهرش روشن شد هر کدوم دو برابر شدند (ما که بد خواه نیستیم!بزار بشن)
اما نمی دونم چرا به غیر از یه چشمش که همیشه معلوم بود بقیه جاهاشم معلوم بود بابام وقتی دیدشون هزار تا رنگ عوض کرد ! مردشور این بزرگترا رو ببرن که باید اتفاقی فک و فامیلا رو ببنیم!
و اما بعد
اینجا فرقی با سید اسمال خودمون نداره فقط یه کم جوات تره ! بعد از ظهر قرعه کشی بود یه آقایی که خیلی استعداد جواتی یساری شدن داشت۲ ساعت نازی جون خوند بعدشم از توی هزار تا برگه یه دونه رو در آوردند و بهش صدهزار ریال وجه خیلی با کلاس ایران رو دادند!
بعدشم دور از چشم معلم ها اولیای محترم و فامیل متجدد و ... رفتم یه شلوار دور از جون لی خریدم و چپوندم ته ساک ؟ خدا کنه لو نره!
برای فردا شب بلیط سینما گرفتم ! تهران که گیرمون نیومد حداقل اینجا بریم فیلمارو ببنیم ؟! مارمولک تموم شده بود  ملاقات با طوطی(داود نژاد) رو گرفتم البته همراه با خانواده تا یه موقع به گناه نیفتیم!
بهزاد