صدای سرما

صدای رود می آید

 پر خروش و پر تلاطم

 تنها صدای رود می آید

صدای رود می آید

 با صدای ضجه هایی

که از اعماق گورستان به گوش می رسد

بوی مرگ می آید

 

نسیم با قدم هایی آهسته

قلم در دست می گیرد و آرام آرام رنگ می زند

هر آنچه هست

سبز می کند دشت را

تا سیاهیش در زیر خاک دفن شود

مانند مردگانی که خود را هفت رنگ می زند

تا با خوشحالی مرگشان را فریاد زنند

 

چگونه می توان در این صحرا

از تشنگان طلب آب کرد

 

یک روز دیگر با بهزاد فراهانی!

-با من میای جوون!
خیلی پر انرژیه خیلی! ولی از کلاس راضی نبود ، یه کلاس خشک با یه مشت آدم که فقط بخاطر بهزاد فراهانی اومدن نه بهزاد فراهانی!
دلم می خواست باهاش راحت باشم ولی نمی خواست ،شایدم نمی تونست!؟
شخصیت خیلی عجیبی داره ،آدم باید مواظب حرکاتش باشه !
من معمولا به هر کی که می رسم سریع طرف رو اسکن می کنم تا بتونم باهاش راحت باشم ولی این قضیه فرق می کرد خیلی!
ضمنا:
مطلب قبلی انتقادی بود در مورد جو دانشگاه!

طرز تهیه یک دانشجوی باحال!

در ابتدای امر به یک بچه و یک دانشگاه نیازمندیم که ترجیحا نباید توسط کسی پخته شده باشد
ابتدا فرد مربوطه را در یک باشگاه تار عنکبوت تفت داده و خوب سرخ می کنیم .
سپس وی را به یکی از بوتیک های معروف برده و خوب هم میزنیم تا تیپی در خور پیدا کند.
بعد از اینکه وی در فن پاساژ گردی جاافتاد با یک ژل خوب موهایش را تزیین می کنیم.
در آخر کار برای جذاب کردن می توانید از یک موبایل بلوتوث دار استفاده کنید!

این چند روز!

تو این چند روز اتفاقات خاصی افتاده که بعضی هاشونم مهمه...
سفر اصفهان:
شهرخاموش نه به اندازه شیراز، معماری فوق العاده، هنرهای فراموش شده!
ورود به دانشگاه هنر:
همه چیز جز هنر همه کس جز هنرمند (نه مطلق!)
جایی برای گذران زندگی!
و از همه مهمتر
شاگرد و همسفر کوتاه بهزاد فراهانی شدن:
سرد اما گرم، سرزنده اما در قفس، پرانرژی و تلاش گر اما اسیر
ودر کل:
زنده ترین آدمی که دیدم!

باز تنهاییم را با آواز سکوت فرشتگان جشن می گیرم

باز تنهاییم را با آواز سکوت فرشتگان جشن می گیرم

باز درخلوتم تابوت ها را

آرام آرام تحقیر می کنم

تابوت زندگی

تابوت عشق

تابوت غرور( شایدم غرور تابوت)

باز صدای شکستن کاشیها می آید

در شکوه نقش جهان

باز صدای فرو ریختن ستون ها می آید

در بهار زیبای شیراز

 

چه راحت خود را خوشبخت می کنیم

با یک شاخه گل

با رنگین کمانی از رنگ

با آوازی برای مرده ها

 

کاش به جای ستاره های کاغذی  در آسمان

درخاک شقایق  می کاشتیم