فال قهوه با...(قسمت دوم)

قسمت اول

من هنوز به دنبال قهوه و قهوه جوش هستم ،قهوه جوش پیدا می شود ولی قهوه نه !

علی تپل از اتاقش بیرون می آید و چشمانش را با دست می مالد.

-مامان!گشنمه!

من که در حال گونی گونی خندیدن هستم ، هیکل تپلش را روی صندلی آشپزخانه می نشانم و ساکتش می کنم!

علی تپل انگار که روح دیده باشد (روح یعنی اون خانومه با عبای سفیدش!)ماتش برده و سوال هم نمی پرسد!

من: تپل ما قهوه داشتیما !

تپل:همون پودریه!خراب شده بود ، تلخ بود! ریختمش دور !

دلم می خواهد بی خیال قهوه بشوم ولی عم قزی و دوستان به امید پیدا کردن طرف در فال قهوه آمده اند و حیف است چرت و پرت هایشان را از دست بدهم!

تپل شیشه نسکافه را به من نشان می دهد!

-تپل اون نسکافست! نسکافه!

نسکافه، بیشتر از قهوه می خندیم،سریع نسکافه را اماده کردم!

خانم محترم چرخ ها را باز کرده است و در حال فرود می باشدو به عنوان حسن ختام می گوید:

-عزیزان من حالا به یک چیز خوب فکر کنید .

چهره های همه گل انداخته است و انگار همه دارند به بردپیت و صحنه های تروا فکر می کنند.

حال همه چشماشونو باز کرده اند و برای هم عرفان واحساس آدامس می ترکانند !

من با سینی قهوه(نسکافه)وارد می شوم و همه با عشوات متونع فنجان های شان را بر می دارند. در همین حال خانم جنتلزن از مزایا و آداب فال قهوه سخن می راند وایضا از دخترهایی که با فال قهوه شوهر داده است!

عم قزی و دوستان یر سر ترک یا فرانسه بودن قهوه شرط می بندند و برای هم کری می خوانند.

بقیه داستان رو ازمن نپرسید فقط تصور کنید !

چون من از خونه رفتم ،قبل از اینکه قهوه ها خورده بشن!

 

طفل من...

و جوهر قلم هایم

            در رگ هایم جاری می شوند

                               و آنگاه" من" را همه جا فریاد می زنند

                                                                       تابوت شکنی باید

آرام و مستحکم

                این خانهُ تاریک

                                 سخت استوار است

                 کودک من!

                                   آرام باش!

                                               بالغی باید...

ارتباط با عناصر معماری(قسمت اول)

پیش مقدمه

معمولا تمام تشکر ها و هندونه ها ،آخر تیتراژ یا مطلب خرج می شه تا یه جوری رفع تکلیف بکنند ؛ ولی من همین اول کار از معلم خوبم دکتر شیری تشکر می کنم و اعتراف می کنم اگر دکتر و حرفهاش نبودند ، من و این حرفها هم نبودیم!

مقدمه

انسان های اولیه خانه را فقط به عنوان یک سر پناه ساده و محیطی محفوظ از طبیعت وحشی می دانستند ولی امروزه با پیشرفت علم و وسایل ارتباطی تقریبا به سادگی می توان تمام فعالیت های روزمره را در خانه انجام داد.

به خاطر همین موضوع و حضور بیشتر انسان ها در خانه ، فضای خانه اهمیت بیشتری پیدا می کند؛ قصد ما این است که با بررسی تاثیرات عناصر معماری بر انسان و رابطه با این عناصر متدی جدید از دکوراسیون داخلی ارائه دهیم .

شایان ذکر است به خاطر دروس قدیمی معماری در کشور ما(علیرغم نیاز شدید این رشته به آپدیت شدن) در محیط های آموزشی کشور ما تقریبا فاکتور های روانی انسان، نادیده گرفته می شود.

به عنوان شروع تمام موضوعات را به طور مختصر بیان می کنیم و در آینده آنها را بسط می دهیم.

اصل ساده سازی

جنبش ساده سازی(مینیمال) از اوائل قرن بیستم با شعار:

"خانه ،ماشینی برای زندگی (لوکربوزیه)"

آغاز به کار کرد، هدف معماران آن دوره کنار زدن سبک های پرخرج گوتیک ،ویکتوریایی ... بود؛ اما با این که این جنبش هدفی اقتصادی داشت اما به مرور زمان و با مشخص شدن اثرات مثبت خلاصه سازی در همه رشته ،این مبحث وارد حوضه روانشاسن شد.

قانون رنگ ها و فرم ها

این مبحث شامل حوضه های زیادی از جمله فیزیک ،پزشکی،روانشناسی و... می شود که تنها با ترکیب این علوم می توان حکمی در مورد تاثیرات آنها بیان کرد.

بسیاری تا کنون روانشناسی رنگ ارائه داده اند، اما باید دانست که هیچ حکم مشخصی برای رنگ یا فرم وجود ندارد و تنها با ترکیب انها و کاربدشان می توان تاثیر آنها را مشخص کرد.

اصل روح بخشی

یکی از افراط هایی که در معماری ماشینی قرن بیستم انجام شد این بود که فاکتورهای اقتصادی جای فاکتور های انسانی را گرفتند و نقش انسانی خانه از بین رفت اما به مرور زمان این افراط تعدیل شد.

در این اصل به بررسی تاثیرات گیاهان و اثرهای هنر در دکور خانه می پردازیم.

قانون بومی سازی

در حالی که تئوری ها و متدهای پایه کاملا یکسان می باشند ولی نباید نقش فرهنگ را در آن نادیده گرفت؛مسئله ای که امروز جامعه  و فرهنگ ما را تهدید می کند استفاده بدون تغییر از متدهای وارداتی در همه زمینه هاست.

در این بخش نحوه بومی سازی دکوراسیون های مختلف را بررسی می کنیم که نسبت به بخش های دیگر جدیدتر و مفید تر است.

عناصر دکوری

هنوز هم در خانه بسیاری از ما ایرانی ها ،دکورهای چند ده میلیونی و کریستال های انباشته شده دیده می شود که سالهاست منسوخ شده و جای خود را به عناصر ساده و مفهومی داده اند.   

  

فال قهوه با...(قسمت اول)

 

امروز تولد مادر ِعزیز تر از جان است و انگار مادر جان می خواهد یک عدد تولد در حدّ لالیگا تهیه کند.

بالای سر ِمادر جان  ابرها ترافیک کرده اند و نه انگار همین هفته ی پیش ما و حاج آقا پدر جان را به مناسبت روز مادر، دچار خلاءِ مالی کرده است!

مادر جان از صبح مشغول رُفت و روب و پخت پز است تا شب همه مجبور شوند وی را با هدایای نفیس خجالت زده کنند .مادر جان از هفته پیش همه خویشان را دعوت نموده و خوش بختانه عم قزی (دختر عمه)، که از مهمانی های چیپ بدش می آید به خیال خودش ما را پیچ داده است!

زنگ خانه جیغش در می آید و چون علی تپل خواب است و مادر جان چُرت می زند من آیفون را بر می دارم!

آیفون از سر بی کاری شوخیش گرفته و عم قزی را به انضمام افرادی نشان می دهد؛ آیفون را می گذارم اما این بار چند بار پشت سر هم جیغ می زند و عم قزی را نشان می دهد که دماغ عمل کرده اش را به دوربین چسبانده و من هم لاجرم در را می زنم.

عم قزی با همراهان وارد می شود و انگار که خانه خودشان باشد ضمیمه هایش را روی مبل می نشاند و برای آنها از دکوراسیون مینیمال خانه ما و رژلب های جدید ِال جی سخن می راند( هفته پیش وقتی داشت  سادگیه خونه ما رو مسخره می کرد این حرفها رو یادش داده بودم! البته رژ لب کار خودش بود)

مادر جان در حالی که چُرتش ناکام مانده است با دیدن عم قزی و مایتعلّق تمام ابرهای بالای سرش را با سنجاق سر می ترکاند (چون می داند وی به نیّت چتر آمده) و در حالی که در دلش به عم قزی فحش می دهدبه عم قزی می گوید:"خوب کردی اومدی زری جون، فدات بشه خاله !".

عم قزی در حالی که با هیجان مادر را چی چی پریز می کند به او می گوید که خانمی جنتلزن افتخار داده و می خواهد در خانه ما مدیتیشن گروهی به راه بیندازد.

عم قزی با هزار عشوه به سمت من می آید وحتما انتظار دارد من ذوق مرگ شوم و القصه در هورمون های من آب از آب تکان نمی خورد.

- چیزی می خوای؟

-  لطفا برای ما قهوه آماده کن! خانم محترم می خواد برامون فال قهوه بگیرد! 

خانمه همه را جمع می کند و مدیتیت را شروع می کند:

- بدن هاتونو آرام کنید،به هیچ چیزم فکر نکنید ... بدن هاتونو رو پرواز بدین !

می خوایم بریم جزایر قناری برنزه کنیم!

حال خانم محترم تِیک آف کرده است و خیال دارد به یک تور دور دنیا برود!

ادامه دارد...

 

یک موش و شاید یک گربه!

صبح یک روز تعطیل از خواب بیدار می شی!یه دوشه آب سرد می گیری!و خیلی آروم از یک کوچه عریض و سرسبز عبور می کنی!

درخت های تبریزی با نسیم آرومی که میاد تکون می خورن،وصف های زیادی رو برای اون کوچه آروم می شه آورد ،انگار هیچ ظلمی تو دنیا وجود نداره !کوچکترین صدای دلخراشی هم به گوش نمی رسه؟!حتی صدای خروسی که بخواد اون آرامش رو بهم بزنه!
و ناگهان...(مثل همیشه)صدای ممتد ترمز یک ماشین سفید و یک صدای برخورد کوچک و باز حرکت ماشین سفید تمیزو موشی خاکستری و تپل ،که خود را از چند متری من به انتهی کوچه می دود و انگار به سختی می دوید .
وچند گام جلوتر گربه ای با مغزی متلاشی شده روی زمین،انگار گونه اش را به آسفالت چسبانده بود و نه انگار که تا همین چند لحظه پیش می دوید...
اون گربه می تونست اون موش تپل خاکستری رو بگیره و برای چند روز سیر باشه ولی الان موش راه می ره (شاید به سختی ) و گربه هر روز با عبور هر ماشین  بیشتر مرگ رو احساس می کنه ،شاید اگه اون ماشین سفید تمیز نبود همه چیز بر عکس اتفاق می افتاد!