این روزها اینگونه می گذرد...

و دلم...

مدتی است او می نویسد.


 شیخی در تمام علوم به تبحر مشهور ودر میان خلق به پاکدامنی زبان زد

روزی شیخ از کویی می گذشت ،جوانکی از جاهلان رابدید که با معشوقه خود عشق بازی همی کند و اوقات به شادمانی گذرانند، شیخ  نظر بر زیر افکند وسپس با خود اندیشید: روزگاری را به پاکدانی گذراندم و مورد احترام  عام و خاص بودم و نداستم که خلق گرچه ندانند بر آنان چه گذرد و نامی از آن ها به جای نماند لیک شاد می زیند و لا غیر !

ما عمری با کتب نجوم و طب عشق بازی کردیم و ندانستیم زندگی تنها در میان اوراق نیست! افسوس...


  

در اجتماع و با مردم زیستن...

یعنی باید صبح زود از خواب برخواست و کار کرد،درس خواند،با مردم دوست بود و رشد کرد...

باید به خویشتنی پرداخت که دیگران می بینند.

و اجتماع به قطاری می ماند که سواران خود را با روزمرگی مسخ می کند و آنگاه که فرتوت شدند آنها را فدای دیگران می کند.

پس باید از مردمان اینگونه مست گریخت...

با خود بودن...

باید شبها تا سحر با کلنگ ، روح خود را کاوید و خود راجست و آنقدر کند که دیگر هیچ چیز از غیر خود و خود نماند .

و آنگاه که تهی می شویم دچار دردی می شویم که تنها باید در اجتماع درمانش را جست.

پس باید از کنج خانه فرار کرد...

باید به اجتماع پناه آورد

وبعد از مدتی به تنهایی گریخت ...

واین حرکت ادامه دارد!

 

 


   تکذیبیه زهرا امیر ابراهیمی                                                                                                                                                                                                                                    هو العلیم

وقتی سینما ،سی تا نما باشد!

 آقای بلخاری از منتقدان متعهد سینمای ما در مصاحبه ای می گفت:ما شاید از نظر جلوه های ویژه از هالییود عقب باشیم ولی سینمای ما ، بار هنری و مفهومی بالایی دارد!

سینمای هالییود در حال حاضر به ابر قدرتی تبدیل شده است که تقریبا تمام سینماهای دنیا بعد از دست دادن مخاطب های خود مجبور به تقلید از آن شدند(شاید مثل عرصه های دیگر)

سینمای هالیوود بیش از 50 سال است که تحت نظام لیبرالیستی حاکم بر آن مجبور به جذب مخاطب بیشتر و به طبع آن کسب در آمد بیشتر است  و این در واقعیت به معنای صنعتی سازی هنر سینماست و البته با توجه به هدف این سینما که ایجاد سرگرمی ای پر هیجان و جذاب است واضح است که هر روز در حال رشد است و سازندگان آن می توانند با استفاده از تکنولوژی های تصویری و متد های روانشاسی که هر روز در حال پیشرفت هستند ،فیلم های خود را جذاب تر کنند به عنوان مثال دلیل اصلی موفقیت فیلم ارباب حلقه ها جلوه های ویژه آن بود .

اما عامل دیگری که باعث رونق سینمای هالییود می شود استفاده از مطالبی همچون همزاد پنداری وتئوری هایی مانند تی ای(کودک،بالغ،والد) است که فیلمنامه نویسان را قادر می سازد با شناخت کامل از مخاطب و نیازهای روحی وی عمل کنند ؛ البته این سیر یعنی شناخت نیازها و خلق اثر سیر منطقی هنر یکی از تئوری های فلسفه هنر است ولی وجود پشتوانه نظام سرمایه داری و دخل تصرف آن در این هنر برای رسیدن به نیاز های خود اعم از سرگرم ساختن جامعه والقا و تبلیغ افکار و اندیشه های خود که اغلب به عموامل مادی ختم می شوند  مشکل اصلی ای سینمای بزرگ است.

با وجود سینمای جذاب هالیوود ، سینماهای بزرگ لهستان ،فرانسهو... یا مخاطبان خاص خود بسنده کرده و مانن

د هنرهای دیگر از جامعه سرمایه داری دوری می کنند یا دست به پیروی از آن می زنند که این مطلب با مقایسه فیلم های قدیمی که شاید ظاهری آماتور داشته باشند مشهود است !

 

ماتریکس همان راکیست!

شاید برخی معتقد باشند که ساخت فیلم های به ظاهر معنوی هالیوود همچون مسیر سبز،کنستانتین و شهر فرشته ها و ... که آمار آنها در این سالها رو به افزایش است ، نشان از تغییر روند هالیوود دارد ولی در حقیقت اینها نسخه هایی از همان فیلمهای اکشن و عشقی هستند که اکنون با لایه هایی جدیدتر عرضه می شوند.

سینمای ما نیز در واقع نسخه بومی شده هالیوود است و تفاوت های ساختاری در آن دیده نمی شود.

 

یک فرزند شهید کنار من بود!

به نام پدر ،حاتمی کیای همیشه! پرستویی همیشه!

شاید نباید از دفاع مقدس فیلم بسازیم چون به جای زنده کردن آن و نمایش ارزش هایش تنها به خلق آثاری می پردازیم که مشابهش را آمریکایی ها برای ویتنام کرده اند .

نمی دانم جوابش را چه باید بدهم،او اکنون باید بدون پدر باشد و دیگران با نام دفاع مقدس جیبشان را پر کنند.

 

سینما هم جای خوبیه!

پسره بغله من نشسته بود، نه انگار که من دارم دارم می بینمشون...

آخره فیلم دختره گفت :این فیلمه ، فیلمه دیروزی نبود؟

- آره من از صندلیاش یادم اومد!

فکر کنم اگه هنری مور می فهمید تو سینما ها و تاکسی های ایران چه خبره،فی الفور به ایران میومد تا از این صحنه های منحصر به فرد فیلم مستند تهیه کنه تا کل دنیا رو بخندونه!

توالت عمومی با یه ذره نمایشگاه!

هنوزم که هنوزه...

نمایشگاه هنوزدرداخل شهر برگزار می شود و کارشناسان صاحب سبک پیش بینی می کنند افتتاح نمایشگاه در بیرون شهر همزمان با اعزام اولین فضانورد مالزی به مریخ خواهد بود.

هنوزم که هنوزه...

نمایشگاه های ما از ابتدایی ترین امکانات رفاهی محرومند و اگه صف های دستشویی اجازه بدن ، می شه یه چندتا سالنی رو دید وهمچنین برای خوشایند دوتا آب معدنی فروش تمام شیرهای آب به ترکستان می باشند.

هنوزم که هنوزه...

آقای صاحب نام می گفت: ایران از جهت تعدد (مثلا نمایشگاه حجاب و پارچه تترون)و وسعت نمایشگاه در جهان سری در سرا دارد و نگفت که آقای بساز بفروش که در همسایگی خونه ما زندگی می کنه در نمایشگاه ساختمان غرفه گرفته!

هنوزم که هنوزه...

نمایشگاه های ما به جای اینکه محل نمایش و نشون دادنه دست آوردها باشه بیشتر بازار وارد کننده هاست!

هنوزم که هنوزه ...

هیچ نظارتی به غرفه ها و دسته بندی اونها وجود نداره(به غیر از نظارت بر خانم های غرفه دار و آهنگ های غرفه ها)امروز غرفه یه شرکت پارکت کار بغل یه عروسک فروشی بود.

هنوزم که هنوزه...

XLc آموزش زبان در خواب ، تو سه تا نمایشگاه گذشته غرفه داشته یعنی : ماشین، الکامپ و ساختمان!

هنوزم که هنوزه...

گزارشکره از خانمی که زنبیل دستشه می پرسه:

-خانم شما برای چی اینجا اومدین؟

(در حالی که دوربین زنبیل و هندونه خانمه رو نشون میده)

-پسرم گفت نمایشگاه معماری داخلیه(پارسال) ، چمنای خوبی هم داره ، البته من همیشه بچه هامو به علم و مدرسه تشویق کردم!

و اما نمایشگاه صنعت ساختمان اینگونه بود:

عجیب این است که تو کل نمایشگاه معماری داخلی پارسال و ساختمان امسال ما یه دونه غرفه طراحی شده ندیدم البته نبایدم ببینیم چون همه غرفه دارها یا وارد کننده های شکم گنده بودن یا بساز بفروش های شکم گنده تر!

بماند و ناگفته بماند...

 

حقیقت بسیار تلخ است و زیبا مانند یک فنجان قهوه تلخ و لذت بخش!

من و حصاری

                دو در دو در دو

                                   در خاموشی لحظه ها

                                                          رنگ  آب را از یاد برده ایم

و شاید در فرار از از انبوه روزها

                                          نمی دانیم در قطار روزها سواریم!

تجربه نوشیدن اولین فهنجان قهوه برا ی خیلی ها لذت بخش نیست و شاید تجربه نوشیدن اولین فنجان حتی با خلوار ها شکر برای یک کودک لذت بخش نباشد ولی...

آرام آرام عادت می کنیم!

جامعه پیرامون ما ، به آرامی وبه سادگی به ما تحمیل می کند که قانون تلخ و زیبای جنگل همه جا وجود دارد و حقیقت آرام آرام بدون آنکه دل درد بگیریم در دلمان لنگر می اندازد  و زبانمان از یاد می برد، کی به مزه تلخ ان عادت کرده است!

اما زبان من همیشه تلخی این حقیقت را حس می کند ،هر باربار بیشتر از قبل،من نمی توانم حقیقت جامعه ای پر از زشتی را با دبدن صفی از مردم که صبح برای خرید شیر از خواب بیدار می شوند فراموش کنم!

قهوه صبحانه من هر روز غلیظ تر و دلنشین تر از دیروز است، شیرو شکر تنها نقش مسکن را برای قهوه بازی می کنند و نمی دانم آن مرد کی می خواهد مزه واقعی قهوه تلخ را بدون شیر و شکر بچشد ،او همیشه  همه چیز را آنگونه که می خواهد می بیند ، نه آنگونه که هست!