واقعا آدم می مونه با این جماعت چی کار کنه ؟
منظورم جماعت معلما و خانوادن ، همه این جماعت واقعا خوبی آدمو می خوان اما اشتباه عمل می کنن!
من برای خودم عقایدی دارم که مطئنا با عقاید اونا جور نیست ، تمام مشکلات هم از همین جا شروع می شه!
معلما و خانواده دوست دارن فرزندشون و شاگردشون تو راهی که خودشون براش ترسیم حرکت کنه ، براشون مهم نیست که من چی فکر می کنم ، در چشم اونا من یه آدم منحرفم که باید هر چه زود تر به راه مورد علاقه اونا هدایت بشم و اونا برای این که من به این راه هدایت بشم هر کاری بتونن می کنن!
این جماعت فقط یه را برای موفقیت می شناسن وهر کاری می کنن تا آدمو به این راه بکشونن از نصیحت کردن گرفته تا اجبار، نمی دونم از غرورشونه یا از اعتقاد قویشون!
واقعا ادم می مونه با این جامعت چی کار کنه!
از یه طرف می دونه همه این جماعت به قول خودشون خیر آدم رو می خوان ، از یه طرف می دونه دارن تو راهی که انتخابه کرده سنگ می ندازن البته این سنگ اندازی از نظر اونا کار بدی نیست چون فکر می کنن با این کار می تونن من رو هدایت کنن! نه می شه باهاشون مبارزه کرد نه می شه تسلیمشون شد!
من در آستانه راهی نو که شاید از هر هزار نفر یه نفرم این راهو نرفته، باید هم با این جماعت راه بیام هم اینکه مشکلات راه جدید رو بشناسم راهی که هیچ شناختی بهش ندارم!؟
من به راهی که انتخاب کردم اعتقاد کامل دارم ولی یه نوجوون 17 ساله نیاز به محبت داره نیاز به توجه داره نیاز به مشورت داره و از طرفی جماعتی که همیشه این کارا رو براش می کردن حالا حرکتی معکوس رو آغاز کردن!
تو این جماعت مادر ازهمه مهمتره !
دوست دارم به ساعت روی دیوار ایست بدم تا دیگه انقدر راه نره ، بعد به ابرهای تو آسمون می گم تا ابد ببارن
خیابون بارانی آدم های ساکن ، این جوری پیدا کردن تنها آدم زنده کاری نداره !
آخر پیدات می کنم!
قول می دم
یه نصیحتی خواهرانه بهت میکنم آقا بهزاد؛ چون خودم هم یه برادر همسن شما و تو شرایط شما دارم. خواهش میکنم بی طرفانه گوش کن:
یه مقدار از خودت بیا بیرون. سعی کن من وجودت رو یه مقدار بیاری پایین و از پایین نگاه کنی به مسائل. هم به اعتقادات خودت و هم اعتقادات معلمها و خانوادت.
به سر خودم قسم میخورم که هیچ کس به اندازه مادرت برات دل نمیسوزونه و برای خوشبختی و عاقبتبخیریت دعا نمیکنه و نهایت آرزوش سعادت دنیا و آخرت شماست.
قدرشون رو بدون. . .
فکر نمی کنی همون ایرادی که به آدم های دور و برت می گیری به خودت هم وارده. فکر می کنی اون ها مطمئن هستن که راه تو باطله از نوشته هات معلومه که تو هم مطمئنی که راه اون ها با طله با این تفاوت که تجربه اونها یه خورده از تو بیشتره
من فکر می کنم تو اشتباه می کنی که مشکل تو فقط مربوط به خودته و هیچ هم سن و سالی مشکل تو رو نداره. من فکر می کنم داشتن این مشکل ها خیلی طبیعیه خیلی ها هم اون رو دارند مهم طرز برخورد با اونهاست که آدم ها در این با هم متفاوتند طبعا بعضی ها هم اینجا موفقند بعضی ها هم ناموفق.
به نظر من هم هیچ راه جدید و قدیمی در زندگی وجود نداره آغاز راهمون که مشخصه. انتهاش هم برای ما که به یه چیزهایی اعتقاد داریم مشخصه. راهش آدم خودش پیدا می کنه. به قول معروف برای رسیدن به خدا تعداد خلائق راه وجود داره.
اعتقادات هر کس برای خودش خیلی با ازرشه! ما باید یاد بگیریم که به اعتقادات همدیگه احترام بذاریم. حتی اگه کاملا با اعتقادات آدم ناسازگار باشه.
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
(التبه در این شعر جماعت خاصی منظورم نیست!)
هوالهو
سلام عزیز. همونجور که تو جریان بودی من مجبور شدم بلاگمو عوض کنم برم یه جای دیگه. من توکایی در برفلاگ بودم. اومدم به این آدرس جدید . و لوگوت رو گذاشتم تا راحتتر بیام پیشت.
آره .مادر از همه مهمتره!
اونقد مهمه که همون مادر شاید بچه شو بدبخت کنه. و اگه بدبخت نکنه به هرحال اگر سخت گیری نکنه مسلما بچه بهتر ازاینی میشه که الان هست یا در آینده ای نزدیک میشه.
سخت گیری درباره چیزهای ساده و بیخودی مثل گوش کردن به فلان موزیک ، دیدن یه فیلم ساده خوب ، با دوستها بیرون رفتن.
حالا اینا که مسائل پیش پا افتاده ای هست ...وقتی گریه دار میشه که بحث انتخاب همسر یا رشته پیش بیاد .
باز همون مادره که میتونه فرزندشو با دست خودش به دره بندازه.
تو نه مبارزه کن نه بحث کن. کلا من فهمیدم بحث هیچ فایده ای نداره.
تو کار خودتو بکن و برو. فقط دلشو نشکون.
با جماعت معمولا نماز جماعت بخون..!
لللللللللللللللبببببببببببببببببببببببببب
سلام
خداحافظ شما باشد.
آهای! نوجوون ۱۷ ساله! دوست من! برادر من! پسر خوب پسریه که مهربون باشه بذاره بهش مهربونی کنند و اسراف نکنه. این رو خوب به خاطر بسپار...