ایران و ایرج

روزگاری پادشاهی جوانی بود که بر تمام دنیا فرمانروایی می کرد ، او پادشاهی مهربان بود و هیچ وقت به هیچ کس ظلمی نکرد در طول حکمرانی وی هیچ جنگی رخ نداد ، هیچ کسی دیگری را نکشت و...

حاصل عشق او و همسرش دوپسربه نام های ایرج و تورج بودند .

این دو دوستانی به نام های ایران و توران داشتند که هر دودخترانی یک گل فروش بودند، گل فروش همسایه دربار بود البته چون گل فروش به غیر از خونش ، مغازه و انباری هم داشت زمینه بیشتری را نسبت به همسایش اشغال کرده بود و حدودا وضع مالی گل فرو ش بهتر از پادشاه بود اما هیچ وقت لباسی بهتر از لباس شاه نپوشید و هرگز خوراکی لذیذ تر از شاه نخورد .

شاه همیشه سعی می کرد فرزندانش را از خشونت دور کند تا در آینده مثل خودش پادشاهانی مهربان شوند و تا ابد هیچ ظلمی رخ ندهد اما تورج که فرزند بزرگتر بود همیشه ته دلش می خواست به برادر کوچیکه زور بگه !

 اون قوی تر از برادر کوچیکه بود و هر وقت تنها جایی گیرش می آورد تا می خورد می زدش ، ایرج هم با آن هیکل نحیفش همیشه سرش رو مینداخت پایین و می رفت با ایران بازی می کرد ، تو رج هم با افتخار به سراغ توران می رفت و با آب وتاب همه چیز رو براش تعریف می کرد توران هم با دقت همه چیز رو گوش می کرد و شب که می رفت خونه همون بلاها رو سره  خواهر کوچیکش می آورد .

سال ها گذشت و بچه ها بزرگ شدن و کتک کاری های بچه گانه بوی دیگر می داد بوی چنگ بوی کینه بوی انتقام بوی ....

پدرشاه که ازاوضاع خیلی آزرده بود تصمیم گرفت ایرج رو به مشرق زمین بفرستد، او شنیده بود مشرق زمین سرزمین اهل دلان است و او مطمئن بود که این جوری فرزند کوچکتر راحت تر خواهد بود ، ایرج همراه ایران به مشرق آمد و دو نفری به سرعت محبوبیت زیادی در میان مشرقیان کسب کردند و ایرج توانست برای اولین بار در مشرق امپراطوریه مستقلی را تاسیس کند در همین حین پدرش مرد و تورج پادشاهی را به دست گرفت و تصمیم گرفت برای آخرین بار ، برادر کوچکش را شکست بدهد وی قبل از حرکت برای فتح مشرق زمین توران را که حالا ملکه بود به قتل رساند تا در غیاب وی حکومت را در دست نگیرد.

وی پس از اینکه به مشرق رسید و ایرج را دید که در کنار ایران به استقبال وی آمده اند به تمام اشتباهاتش پی برد و از لشکرشی خود پشیمان شد و مغرب زمین را که تحت تسلط او بود توران زمین نامید .

ایرج نیز مشرق زمین را ایران زمین نامید ولی هیچ وقت از آزار و ادیت بازماندگان تورج در امان نبودو...  

نظرات 3 + ارسال نظر
آوای من چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 09:40 ب.ظ http://avayeman.blogsky.com

این داستان زاییده ذهن خودتونه یا جایی خوندید؟؟

باران جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:10 ق.ظ http://baroonsobhdam.blogsky.com

سلام.اپ کردم.

غریبه جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 05:29 ب.ظ http://gharibeh.blogsky.com

یک استعاره قشنگ ...
موفق باشی بهزاد خان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد