امشب
وقتی ماه
خیابان های پرهیاهو را روشن می کرد
امشب
وقتی لبان من اینجا، و لبان تو آنجا
در انتظار هم آغوشی بودند
امشب
وقتی مردگان با صدای شادی جوانان
در گور وتحرک خود می لرزیدند
امشب
وقتی من وتو دور آتش زرتشت
در جشن اهورامزدا
لذتی حقیر می بردیم
کهکشانی خورشیدش را خاموش کرد
امشب
در یکی از برج های پنجاه و هفت طبقه کوتاه
دخترکی 17 ساله
در آغوش اسارت پیرمردی 71 سالهپ
آرام گرفت
مضطرب
معذب
پر امید
وتمام بکارت پاکش
را به خیال رویاهای کوچک کودکیش
به یک گوژ پشت فروخت
امشب دخترک
برای اولین بار یه شکم سیر غذا خورد
برای اولین بار با جیب های پر از کاغذ راه رفت
ونمی دانست
امشب تیغی قلبی را شکافت
و خانواده پسرکی را به عزا نشاند
خانواده ای که
تنها عضوش پسرک بود
پسرک
هیچ وقت به دخترک نرسید
و دخترک
هیچ وقت به رویاهای رنگینش نرسید
و پیرمرد
هیچ وقت لذت انسان بودن را نچشید
او ذاتا یک حیوان است
عاشق، عاشقانه ،معشوق را عاشق بود
و معشوق
احمقانه به دنبال کاغذ باطله های با ارزشه بی ارزش بود
امشب
خورشیدی خاموش شد
فردا نوبت خورشید من و توست
سلام --
دمت گرم وبلاگ با حالی داری --
به ما هم سری بزن --
هر سوالی داشتی بپرس--
یادت نره نظر بدی--
rezarezareza.blogsky.com
عیدی هم میدیم ها -- بیا بگیر
اگه اینو خودتون گفتین که خیلی خدا بود..
این عکس اگر مال خودتونه که خیلی چیزه.. یعنی .. هیچی.
چقد اینجا خوشکل شدههههههههههههههه
شعر هم قشنگ بود
از ته دل برات ارزوی سلامت و موفقیت میکنم
عیدت مبارک