امروز هوا سنگین بود
زمین جاذبه ای فراتر داشت
امروز پلکان من با بیداری قهر کرده بودند
و امروز...
خیانت رنگ تازه ای داشت
و آن کس که آیینه من بود
شکسته بود
ساعتهای های پوچ خوشبختی
چه زود تمام می شوند
او ، آن ، آن یکی و تو
به یکباره درها را از پشت بستند و بستی
ومن را به جلاد زمان و مکان سپردند و سپردی
آباد باد
دنیای کوچک او
پر نور باد
چشمان نزدیک بین آن
زنده باد
زبان کوتاه قد آن یکی
و آباد باد
تمام هستی بزرگ و زیبای تو
ذرات هوا هم از نزدیکی با من
معذب می شوند
و باد آن ها را با خود برد
آرام
آرام
آرام
و زوزه کشان همه را با من بیگانه کرد
باد آزاد بود
و آزادگی را نفهمید
من از دنیای خلا ماده و احساس می آیم
و دستانم پر است از
گلبرگ های گل های وحشی
که روزی در همین نزدیکی گرده افشانی می کردند
بوی خیانت می آید
تلخ
شیرین
سیاه
سفید
سلول های خاکستری بکارت خود را از دست داده اند
و جنین های 4 ماهه خود را
از دیدن این دنیای سردو تاریک
محروم کرده اند
این پله ها به اعماق رسیده اند
و من سالهاست
لجن زار ها را به خیال عشق طی کرده ام
همه چیز سرد شدند
خاموشی هزار ساله شد
هپی بیرث دی
و ظلمت از آغاز
هویت ها را در ذهن های معصوم گمانم می ساخت
خطوط کند شده اند و قلم های پوسیده
بالای دارهای کوتاه
جان خود را پس از قرن ها
به پرواز در می آورند
قلم های دکوری با آن رنگ های وارنگ
در ویترین ها تراشیده می شوند
امروز
من
تنها شدم
سلام...
وبلاگ خوبی داری. مفهوم زیاد داره.
به وبلاگ من هم یه سری بزن ممنون میشم.
سلام
من واقعا متاسفم که تنها شدی
ولی اینو فراموش نکن که تو خدا رو داری پس تنها نیستی
اگه خواستی یه لینک بهم بده
اقا حداقل من را لینک کن