اینجا هم ملت با خودش کلی تظاهرات کرد و شعار داد .
امسال اولین سالی بود که تظاهرات نرفتم ، اگه تهرانم بودم نمی رفتم !
وقتی رسیدیم طیاره خونه یادم افتاد که یادم رفته اون کفش رو بخرم ، منم عادت ندارم جلوی علایقم رو بگیرم پس در نتیجه رگشتم تو شهر کفش رو خریدم و دوباره برگشتم فرودگاه ! ده دقیقه به پرواز مونده و بابام بدجوری قرمز کرده بود ؟! فهمیدم بازم از اون کارا کردم!
رو هوا که بودیم طیارمون که روش نوشته بودن شکستنی داشت سقوط می کرد و ماسک اکسیژن(استفاده نشد،فقط برای ایمنی بود) و این جور حرفه،ا یه هویی سرش رفت پایین وبرگشت بالا و کلی آدم داد و فریاد کردن و پروازی که قرار بود 1:30طول بکشه ،2:15 طول کشید البته من کل پرواز رو خواب بودم! و مامانم هم وقتی وضع آشفته هواپیما و منو تو اون وضع می بینه فکر می کنه مردم و غش می کنه! وقتی هم که رسیدیم گفت: رنگت مثل مرده ها شده بود؟!
خلاصه همه چیز گذشت ...
هه هه...
چه جالب...
سلام دوست عزیز:
وبلاگ جالبی داری امیدوارم همچنان موفق وپیروز باقی بمانی برات آرزوی بهترینها را میکنم ........خدا نگهدار
پس بالاخره بهزاد دل از موریس کند..... این شعر پایینیت انصافا قشنگ بود
درخواست داده بودی برای همکار .
اگه طالب هستی بیای خدمتمون تا با من افتخار کار کردن پیدا کنی . در هر صورت ایمیل بزن .
قربانم بری
حاجی
سلام. چی بگم والا؟! :)
به نظرم این قالب جدید وبلاگتون قشنگ نیست.