خانه عناوین مطالب تماس با من

نیمکت

نیمکت

پیوندها

  • سلمان و امین و احمد
  • یه دونه مریم
  • شارت
  • لبگزه
  • تلنگر
  • جودی آبوت !
  • دکتر شیری
  • آنالیز
  • باران خیال
  • مهدیس
  • ستاره هیچ وقت تهنا نیست !
  • مثبت اون
  • احسان
  • هم قلم
  • موفو
  • حوال
  • چشمهای یک شاعر اینگونه اند!
  • نوشته
  • نوشته
  • نوشته

دسته‌ها

  • معماری 1
  • از من نوشته ها 3
  • شعر 4
  • گاهی بخندیم! 2
  • محیط پیرامون من 4

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • آه یک گیاه
  • این روزها اینگونه می گذرد...
  • باید...
  • فرش
  • سفر انسان را پخته می کند مخصوصا در گرمای تابستان...
  • وقتی سینما ،سی تا نما باشد!
  • من چگونه متولد شدم؟
  • بعد از دو هفته بیماری!
  • توالت عمومی با یه ذره نمایشگاه!
  • حقیقت بسیار تلخ است و زیبا مانند یک فنجان قهوه تلخ و لذت بخش!
  • فال قهوه با...(قسمت دوم)
  • طفل من...
  • ارتباط با عناصر معماری(قسمت اول)
  • فال قهوه با...(قسمت اول)
  • یک موش و شاید یک گربه!

بایگانی

  • آذر 1385 1
  • آبان 1385 2
  • مهر 1385 3
  • شهریور 1385 2
  • مرداد 1385 7
  • تیر 1385 3
  • بهمن 1384 2
  • دی 1384 1
  • آذر 1384 1
  • آبان 1384 2
  • مهر 1384 6
  • شهریور 1384 2
  • مرداد 1384 3
  • تیر 1384 2
  • مرداد 1383 1
  • تیر 1383 2
  • خرداد 1383 3
  • اردیبهشت 1383 8
  • فروردین 1383 7
  • اسفند 1382 4
  • بهمن 1382 7
  • دی 1382 11

آمار : 131321 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • روزی که ۱۸ ساله شدم! یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 00:22
    جشن فارغ التحصیلی دوره ۲۵ دبیرستان مفید ۱ به بزرگیه مرکز قلب ایران به کوچکیه ... یه جشن کاملا تکراری و کلیشه ای،انگار هیچ کس نمی تونه فکر کنه ،انگار هیچ کس نمی تونه از برنامه های تکراری فرار کنه! جشنی برای جشن بودن نه جشنی برای خاتمه تحصیل! جشنی رنگارنگ بدون هیچ تنوعی این جشن حتی بدلکار خوبی هم نداشت ! رنگ های جشن...
  • به دنبال موجودی زنده! سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 18:09
    بوی مردار می آید اینجا علائم حیات مشاهده نشد ! شاید جایی دیگر اینجا رودخانه زندگی است پرخروش و پر هیاهو اینجا فقط صدای رودخانه می آید که همه چیز را با خود می برد. گاه صدای ناله زنی می آید که هنوز در انتظار میوه درخت چنار است. گاه صدای خنده مردی می آید که مانند چنار به بالا می نگرد تا بگوید :من خوشبختم! کسی نمی داند چه...
  • مکتوب ها ی مبهم ! پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 17:25
    تعیین رشته کردم رفت ! خیلی راحت، خیلی راحت آیندهامون رقم می خوره ، با شانس و احتمالایی که هیچ ربطی به اراده ما نداره، همه می گفتن: تک رشته ای نباش ، شاید بعضی دانشگاه ها رو از دست بدی! مامانم می گه: تو ارزش بیشتر از ایناست اما وقتی ناراحته می گه: حقت بود ، تو خیلی پر رویی ، همین جوریش نه نماز می خونی نه...(!) اگه رتبت...
  • شاید یه روز دیگر... چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 10:37
    امروز هوا آفتابی بود احتمالا شب هم مهتابیه اگه مهتاب بخواد بیاد ولی روزا حتما آفتابیه! به هر کی می رسی باید توضیح بدی چرا شدی دو هزار ! چرا تو سال تو ۲۰ نفر اول بودی ولی حالا نفر ۵۰ دوره ای! باید بگی سر درد داشتم! باید بگی عربی رو ۸۰ زدم زبان رو ۴۰! معمای کرج مهندسی شیمی امیرکبیر آی تی صنعتی اصفهان ! انتخاب سخته خیلی...
  • زندگی گفت:بهزاد خان کیش! شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 16:47
    -۱۹۹۵بد نیست ولی نمی تونی تهران قبول شی اگه شانس بیاری معماری اصفهان یا تبریز قبولی! -واقعا حق من اینه! -حقت این هست یانیست چیزیه که شده ! چی می خوای بگی می خوای بگی من رتبه فلان سنجش بودم من از فلانی که از من سوال می پرسید کمتر شدم ! -خودتون که بهتر می دونین من از هیچی خودم رو به همه جا رسوندم از نفر صدم دوره رسیدم...
  • دیدین برگشتم... چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1384 23:25
    وقتی یه آدمه گرسنه به غذا می رسه طبق نمودار رادیکال ایکس شروع می کنه به خوردن ، اما من هیچ وقت در مورد هیچ چیزی همچین احساسی نداشتم، همیشه با نمودار ایکس به توان دو کار کردم ، حالا هم بعد از یک سال دوری از کیبورد و قلم احساس می کنم کلی حرف برای گفتن دارم اما دستم توی کیبورد نمی چرخه ، دو سال پیش این موقع شروع کردم به...
  • شروعی شاید دوباره... شنبه 18 تیر‌ماه سال 1384 00:02
    یک سال گذشت... نوشتم تا زنده باشم!
  • آغاز غبیت کبری چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1383 19:18
    همین دیگه!
  • عشق یعنی نخود سیاه چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 18:11
    خیلی حرف دارم ! دلم می خواد از اخراجم از مفید بگم! دلم می خواد از بی رحمی دنیا بگم ! دلم می خواد از ادمای بمرد ه بگم! اما دیگه مهم نیست! فعلا که اخراج نشدیم ! از اوج موفقیت تا نهایت پستی فاصله کمی وجود داره ! خیلی کم! فعلا باید به زندگی خندید این جوری فعلا باید تست زد این جوری فعلا باید شاد بود این جوری فعلا باید...
  • ایران قهرمان میشه! پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1383 16:46
    -چرا توتی محروم شد؟ چرا دل پیرو مثل ماست بازی می کرد ؟ چرا چشمای ویری چپ شده بود ؟ چرا تراپاتونی رو اخراج نمی کنن؟چرا باجو به تیم ملی دعوت نشد؟!چرا ایتالیایی ها انقدر زشت شدن؟ چرابکهام نخودی شده ؟چرا اون گل نمی زنه؟ چرا بکهامی که روزانه مدل مو عوض می کرد کچل کرده؟چرا فیگو آخر باز تعویض می شه؟ چرا توپ به پای رائول...
  • به دنبال اسم! شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 23:53
    همه فکر می کنن دیونه اونیه که تو تیمارستانه ، اما حقیقت اینه که دیونه منم ! با این که می دونم دوست دارم ولی برای پیدا کردنت هیچ تلاشی نمی کنم از اون بدتر ندیده عاشقت شدم! از من خر تر و دیونه تر توئی ، با این که می دونی عاشقتم ، نشستی کنج خونه در ودیوار رو نگاه می کنی تا من بیام و زنگ خونتونو یزنم ، راستشو بخوای یه بار...
  • مصنوعی اما واقعی جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1383 00:23
    دختر 14 ساله، دلش می خواست با بغل دستیش پچ پچ کنه ولی معلم گیر می داد! دختر 14 ساله، دلش از اون کوله ها می خواست از اونایی که زیپ گنده دارن ولی هیچ وقت براش کیف نخریده بودند! دختر 14 ساله، دفترچه یادبود خریده بود ولی دوستی نداشت که براش یادگاری بنویسه خودش به جای همه همکلاسی هاش برای خودش یادگاری نوشت ! دختر 14 ساله،...
  • جلوی پاتو نگاه کن! چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 17:08
    وقتی تو همه دنیا جوونا دارن از جوونیشون لذت می برن ما باید خودمونو تو یه اتاق حبس کنیم ، چون که سال چهارمیم چون که باید کنکور بدیم چون... پیش دانشگاهی داره شروع می شه باید خیلی چیزا تعطیل بشن از جمله همین جا، شایدم واگذار شد نمی دونم! دنبال یه نفر می گردم ، ببینیم چی می شه. یک شنبه میزبان یکی از مراجع بودیم(صانعی) در...
  • ضحاک مار به دوش! یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1383 18:30
    ضحاک را به جرم اینکه می خواست زنده بماند کشتند! انقلابیون هویدا را هم به همین جرم کشتند! به جرم بی جرمی!
  • فراغت را دوست دارم! جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1383 15:19
    فصل سرمای کوچه شیر فروشان با بهار سر سنگین است ستاره ها هنوز دردی برای گریستن باران دارند انگار ستاره ها به سرما عادت کرده اند انگار ستاره ها زمستان را برای گریستن می خواهند انگار ستاره ها با سرمستی قهرند انگار ستاره ها فراق یاررا بیشتر از یار دوست دارند ستاره کوچک من با آن چشمان مست معشوق ستاره های عاشقسیت که عاشقانه...
  • فقر محبت در دریای محبت! سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1383 14:03
    همه اونایی که دوسش داشتن هنوزم دوسش دارن! اما یه دیوار خیلی گنده بین اوناست! پسرک داره از فقر محبت می میره! اونایی که اون ور دیوارن هم همین طور! چرا روح بعضی از آدما انقدر بزرگ می شه! خیلی رفته بالا خیلی...
  • این جماعت! جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 12:56
    واقعا آدم می مونه با این جماعت چی کار کنه ؟ منظورم جماعت معلما و خانوادن ، همه این جماعت واقعا خوبی آدمو می خوان اما اشتباه عمل می کنن! من برای خودم عقایدی دارم که مطئنا با عقاید اونا جور نیست ، تمام مشکلات هم از همین جا شروع می شه! معلما و خانواده دوست دارن فرزندشون و شاگردشون تو راهی که خودشون براش ترسیم حرکت کنه ،...
  • آرش کمانگیر یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1383 20:11
    دیوان سه سر با آن دندان های کرم خرده و لبان کبود ، لبخندی کریح می زدند ، اهریمن سرمستانه فریاد می کشید تا اهورمزدا بیشتر به انزوا کشیده شود. دیوان تمام ایران زمین را با قدمهای خود آلوده کرده بودن و آخرین قلعه پهلوانان ایران نیز در حال سقوط بود ، آخرین بازماندگان در این قلعه بودند و با نابودی این عده کم دیگر ایران زمین...
  • I love you because of love پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1383 19:51
    چقدر احمق بودم که عشق را با مترهای پست و حقیر می سنجیدم چقدر احمق بودم که عشق را لای خطوط گنگ نامه ها می جستم چقدر احمق بودم که برای رسیدن به عشق نردبام های حقیر را بالا رفتم هنوز هم احمقم که می خواهم عشق را لای این خطوط بی جان بگنجانم این خطوط فریبکارانه عشقم را کشتند و من چقدر احمق بودم عشق یعنی من که در بی نهایت...
  • آقای ناظم دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1383 22:34
    از ماشین پیاده شد پول ماشین رو حساب کرد و کاپشن و کیفشو جمع و جور کرد - اون کیه داره میاد؟! - مسته؟! -گداست؟ - نه بابا شبیه این شاعرای عاشقه ! - بیشتر به ژان وال ژان شبیه تا یه شاعر ! دو دقیقه وقت داشت برسه به مدرسه اما خیلی خونسرد تو پیاده رو قدم می زد، یه لبخند کوچولو زد وقتی جلو یکی از این لبخندا می زد بهش می گفتن:...
  • خیلی واضح گفتم تا کمکم کنی! جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1383 01:29
    قبل عید تمام خونه رو ریختیم بهم از دل کوچولوی این تو گرفته تا قالب و مرام نوشتن تو بلاگ ؛ خیلی سخته آدم بخواد قبول کنه تنهاست خیلی سخته رفیق داشته باشی اما نداشته باشی کاش منم مثل بقیه بودم خیلی عادی و نرمال ، من باید همونی می شدم که بودم تو راهنمایی یه بچه درس خون مذهبی مظلوم ... می خوام مثل این بچه یتیما که هیچ کس...
  • نامه ای برای تو! دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1383 15:48
    برای عاشق شدن لازم نیست معشوقت رو دیده باشی ! لازم نیست هم قد و هم وزن و سطح و... باشی! برای عاشق شدن فقط دو چیز لازمه ، یه دل که هر وقت عاشق شدی بهت خبر بده ویه گوش که صدای قلبت رو بشنوه. تازه می فهمم همیشه به فکر یه چیز بودن یعنی چی؟! سر کلاس، سر امتحان، تو خیابون ، توی تاکسی و ... برای اینکه یاد تو باشم لازم نیست...
  • قصه ابدی! جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 19:42
    گناهش این بود که زن بود این قومه نفرین شده نفرین شده به دست جادوگر زمان تمام زیبایی وجودشان را به قصاب سر کوچه سپرده اند! زن موجودی است کوچک تر از مرد، که به لیل زیبایی و لطافت کاربرد های فراوانی دارد مثل ارضای حیوانی وحشی موسوم به مرد یا استفاده در تبلیغات یا نمایش ... از دیدی دیگر زن تکه گوشتی است که هر چی زیبا تر...
  • ایران و ایرج چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 18:57
    روزگاری پادشاهی جوانی بود که بر تمام دنیا فرمانروایی می کرد ، او پادشاهی مهربان بود و هیچ وقت به هیچ کس ظلمی نکرد در طول حکمرانی وی هیچ جنگی رخ نداد ، هیچ کسی دیگری را نکشت و... حاصل عشق او و همسرش دوپسربه نام های ایرج و تورج بودند . این دو دوستانی به نام های ایران و توران داشتند که هر دودخترانی یک گل فروش بودند، گل...
  • قناری پرید! جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1383 20:18
    آخرین قناریشو گرفت تو دستش ! با اون لبای کلفتش بوسش کرد. قناری رو پر داد وقتی قناری به ایوان طبقه بالا رسیده بود دیگر صاحبی نداشت
  • بستنی نیمه کاره! چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1383 16:36
    بیا آقا بهزاد ... - تا این سه تا بستنی رو بخوری باباتم اومده ! - مرسی آقا رضا(نگهبان کارخونه) شما خودتون نمی خورین؟ سه تا خیلی زیاده! - چیزی نیست... نصفش آبه .. بخور! من الان برمی گردم... (از ماشین پیاده شد) از دست بابام عصبانی بودم ...چرا منو باخودش نبرد ؟! همیشه همین جوری بود،اون یه بچه با وجود(؟) می خواست که نماز...
  • امسال شروع شد! دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1383 22:31
    امسال شروع شد پارسال هم شروع شده بود اما امسال فرق می کند امسال سالیه که من درس خوان خواهم شد امسال سالیه که من پسر خوبی خواهم شد همان طورکه مادرم می خواهد خوش تیپ موفق و مومن چقدر کودکانه! امسال سالیه که دیگر هیچ کسی به هیچ کسی ظلم نخواهد کرد امسال سالیه که همه کودکان از کودکیشان لذت می برند امسال سالیه که بین پیام...
  • برای ایران! شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1383 11:59
    وقتی من وتو در آغوش وطن تنها عید باستانیمون رو جشن می گرفتیم تنها عیدی که می شه بهش گفت عید قشنگ ترین عید دنیا یه نفر اون ور دنیا تنهایی تو یه اتاق ۹ متری با یه سفره بدون سین عید رو جشن گرفت! به یاد ایرانیان دو از وطن هم باشیم! عید امسال فرقی با سالای دیگه نداشت کلیشه ها تکرار می شن و اگه عوضشون نکنی خراب می شن آخرین...
  • امشب چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1382 20:31
    امشب وقتی ماه خیابان های پرهیاهو را روشن می کرد امشب وقتی لبان من اینجا، و لبان تو آنجا در انتظار هم آغوشی بودند امشب وقتی مردگان با صدای شادی جوانان در گور وتحرک خود می لرزیدند امشب وقتی من وتو دور آتش زرتشت در جشن اهورامزدا لذتی حقیر می بردیم کهکشانی خورشیدش را خاموش کرد امشب در یکی از برج های پنجاه و هفت طبقه کوتاه...
  • خنده احمقانه کودکان ریش دار جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 01:13
    امروز هوا سنگین بود زمین جاذبه ای فراتر داشت امروز پلکان من با بیداری قهر کرده بودند و امروز... خیانت رنگ تازه ای داشت و آن کس که آیینه من بود شکسته بود ساعتهای های پوچ خوشبختی چه زود تمام می شوند او ، آن ، آن یکی و تو به یکباره درها را از پشت بستند و بستی ومن را به جلاد زمان و مکان سپردند و سپردی آباد باد دنیای کوچک...
  • 80
  • 1
  • صفحه 2
  • 3