خانه عناوین مطالب تماس با من

نیمکت

نیمکت

پیوندها

  • سلمان و امین و احمد
  • یه دونه مریم
  • شارت
  • لبگزه
  • تلنگر
  • جودی آبوت !
  • دکتر شیری
  • آنالیز
  • باران خیال
  • مهدیس
  • ستاره هیچ وقت تهنا نیست !
  • مثبت اون
  • احسان
  • هم قلم
  • موفو
  • حوال
  • چشمهای یک شاعر اینگونه اند!
  • نوشته
  • نوشته
  • نوشته

دسته‌ها

  • معماری 1
  • از من نوشته ها 3
  • شعر 4
  • گاهی بخندیم! 2
  • محیط پیرامون من 4

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • آه یک گیاه
  • این روزها اینگونه می گذرد...
  • باید...
  • فرش
  • سفر انسان را پخته می کند مخصوصا در گرمای تابستان...
  • وقتی سینما ،سی تا نما باشد!
  • من چگونه متولد شدم؟
  • بعد از دو هفته بیماری!
  • توالت عمومی با یه ذره نمایشگاه!
  • حقیقت بسیار تلخ است و زیبا مانند یک فنجان قهوه تلخ و لذت بخش!
  • فال قهوه با...(قسمت دوم)
  • طفل من...
  • ارتباط با عناصر معماری(قسمت اول)
  • فال قهوه با...(قسمت اول)
  • یک موش و شاید یک گربه!

بایگانی

  • آذر 1385 1
  • آبان 1385 2
  • مهر 1385 3
  • شهریور 1385 2
  • مرداد 1385 7
  • تیر 1385 3
  • بهمن 1384 2
  • دی 1384 1
  • آذر 1384 1
  • آبان 1384 2
  • مهر 1384 6
  • شهریور 1384 2
  • مرداد 1384 3
  • تیر 1384 2
  • مرداد 1383 1
  • تیر 1383 2
  • خرداد 1383 3
  • اردیبهشت 1383 8
  • فروردین 1383 7
  • اسفند 1382 4
  • بهمن 1382 7
  • دی 1382 11

آمار : 131362 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • آه یک گیاه چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 00:24
    وعشق نوای بی صدای ستاره ای است که سالهاست مرده است ومن هنوز با ساز سیاه ابر بی تلاطم وآسمان بی رنگ زندگی می کنم زندگی آرام است مانند رودی که هر روز می خروشد هر روز... می خروشد اما مثل دیروز مثل فردا وشاید احساسم در شعرها خوابیده است زبان زمان ما و این دنیا وباز در میان هیاهو ساکتم... کسی گفت:مسکوت! روزها ، هفته ها...
  • این روزها اینگونه می گذرد... پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 00:01
    و دلم... مدتی است او می نویسد. شیخی در تمام علوم به تبحر مشهور ودر میان خلق به پاکدامنی زبان زد روزی شیخ از کویی می گذشت ،جوانکی از جاهلان رابدید که با معشوقه خود عشق بازی همی کند و اوقات به شادمانی گذرانند، شیخ نظر بر زیر افکند وسپس با خود اندیشید: روزگاری را به پاکدانی گذراندم و مورد احترام عام و خاص بودم و نداستم...
  • باید... جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 23:44
    خاک ماندگار تنها سر سخت باد پرواز خیال رقصان و آب با خیالی آسوده با خاک و باد گیاهی می رویاند در دنیایی که هیچ چیز و هیچ کس ساکن نمی مانند در میان انسان هایی که هر یک به سویی روانند زیر آسمان سیاه وشاید آبی کنار جویی که به پست ترین مکان می رود فرشتگان سرود رهایی می خوانند و صدای آه درختی که باید همیشه در باغچه بماند و...
  • فرش پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 00:52
    وقتی طرح اسلیمی ها با کرشمه هایی ظریف خود نمایی می کنند وقتی در باغچه های زیر پایمان ،گل ها بذر افشانی می کنند وقتی فرش ها شعر تازه ای می خوانند ما تنها با نگاهی سرد و قدمهایی مغرور شکوفه هایشان را پایمال می کنیم! ونقش ها در خطوطی موازی به رقص در می آیند وآنگاه که مانند دو آغوش گرم به هم تنیده می شوند به ترنج می رسند...
  • سفر انسان را پخته می کند مخصوصا در گرمای تابستان... یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 00:41
    خیلی از ما آدمها وقتی یک کاری را تمام می کنیم ،برمی گردیم وبه راهی که پیموده ایم نگاه می کنیم و به این می اندیشیم که چه چیزی به داشته های افزوده شده؛اما حقیقت این است که انسان پیچیده تر از آن است که بتوان به همین راحتی ذهنش را بررسی کرد. سه ماه تعطیلی هم گذشت و با تمام برنامه های انجام شده و نشده اش خودش را به اول مهر...
  • وقتی سینما ،سی تا نما باشد! پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 02:01
    آقای بلخاری از منتقدان متعهد سینمای ما در مصاحبه ای می گفت:ما شاید از نظر جلوه های ویژه از هالییود عقب باشیم ولی سینمای ما ، بار هنری و مفهومی بالایی دارد! سینمای هالییود در حال حاضر به ابر قدرتی تبدیل شده است که تقریبا تمام سینماهای دنیا بعد از دست دادن مخاطب های خود مجبور به تقلید از آن شدند(شاید مثل عرصه های دیگر)...
  • من چگونه متولد شدم؟ جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1385 17:15
    من اولش فیتو پلانکتون بودم یه نهنگه منو خورد بعد نهنگ بد بخت تو سواحل فرانسه به گل نشست و چون اون موقع از نهنگ ها حمایت نمی شد مردم منو با نهنگه خوردند،البته منو شخصیت مهمی خورد که الان می فهمم اسمش داوینچیه ، چون کاراش خیلی برام آشنا بود. من سال های سال نقش انگشت شصت دست راست وی را داشتم . وقتی مردش باکتریای خاک گوشت...
  • بعد از دو هفته بیماری! جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 23:46
    عشق یعنی آه یک لبخند دور عشق یعنی فریاد یک روح کور عشق یک دریا احساس نیست عشق دو لب بی تاب نیست عشق آن دو چشم غم بار نیست عشق دو آغوش عریان نیست عشق رقصی هشیار نیست عشق ، عشق بازی با معشوق نیست عشق آوای خوش باران نیست عشق ناله یک پیکر بیمار نیست عشق یعنی دوغ یعنی کشک عشق یعنی سخن از هیچ یک حرف پوچ اگه دارم بعد از دو...
  • توالت عمومی با یه ذره نمایشگاه! جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 01:17
    هنوزم که هنوزه... نمایشگاه هنوزدرداخل شهر برگزار می شود و کارشناسان صاحب سبک پیش بینی می کنند افتتاح نمایشگاه در بیرون شهر همزمان با اعزام اولین فضانورد مالزی به مریخ خواهد بود. هنوزم که هنوزه... نمایشگاه های ما از ابتدایی ترین امکانات رفاهی محرومند و اگه صف های دستشویی اجازه بدن ، می شه یه چندتا سالنی رو دید وهمچنین...
  • حقیقت بسیار تلخ است و زیبا مانند یک فنجان قهوه تلخ و لذت بخش! پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 01:20
    من و حصاری دو در دو در دو در خاموشی لحظه ها رنگ آب را از یاد برده ایم و شاید در فرار از از انبوه روزها نمی دانیم در قطار روزها سواریم! تجربه نوشیدن اولین فهنجان قهوه برا ی خیلی ها لذت بخش نیست و شاید تجربه نوشیدن اولین فنجان حتی با خلوار ها شکر برای یک کودک لذت بخش نباشد ولی... آرام آرام عادت می کنیم! جامعه پیرامون ما...
  • فال قهوه با...(قسمت دوم) سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 12:53
    قسمت اول من هنوز به دنبال قهوه و قهوه جوش هستم ،قهوه جوش پیدا می شود ولی قهوه نه ! علی تپل از اتاقش بیرون می آید و چشمانش را با دست می مالد. -مامان!گشنمه! من که در حال گونی گونی خندیدن هستم ، هیکل تپلش را روی صندلی آشپزخانه می نشانم و ساکتش می کنم! علی تپل انگار که روح دیده باشد (روح یعنی اون خانومه با عبای...
  • طفل من... دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 14:48
    و جوهر قلم هایم در رگ هایم جاری می شوند و آنگاه" من" را همه جا فریاد می زنند تابوت شکنی باید آرام و مستحکم این خانهُ تاریک سخت استوار است کودک من! آرام باش! بالغی باید...
  • ارتباط با عناصر معماری(قسمت اول) یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 22:53
    پیش مقدمه معمولا تمام تشکر ها و هندونه ها ،آخر تیتراژ یا مطلب خرج می شه تا یه جوری رفع تکلیف بکنند ؛ ولی من همین اول کار از معلم خوبم دکتر شیری تشکر می کنم و اعتراف می کنم اگر دکتر و حرفهاش نبودند ، من و این حرفها هم نبودیم! مقدمه انسان های اولیه خانه را فقط به عنوان یک سر پناه ساده و محیطی محفوظ از طبیعت وحشی می...
  • فال قهوه با...(قسمت اول) جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 02:09
    امروز تولد مادر ِعزیز تر از جان است و انگار مادر جان می خواهد یک عدد تولد در حدّ لالیگا تهیه کند. بالای سر ِمادر جان ابرها ترافیک کرده اند و نه انگار همین هفته ی پیش ما و حاج آقا پدر جان را به مناسبت روز مادر، دچار خلاءِ مالی کرده است! مادر جان از صبح مشغول رُفت و روب و پخت پز است تا شب همه مجبور شوند وی را با هدایای...
  • یک موش و شاید یک گربه! چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 23:51
    صبح یک روز تعطیل از خواب بیدار می شی!یه دوشه آب سرد می گیری!و خیلی آروم از یک کوچه عریض و سرسبز عبور می کنی! درخت های تبریزی با نسیم آرومی که میاد تکون می خورن،وصف های زیادی رو برای اون کوچه آروم می شه آورد ،انگار هیچ ظلمی تو دنیا وجود نداره !کوچکترین صدای دلخراشی هم به گوش نمی رسه؟!حتی صدای خروسی که بخواد اون آرامش...
  • تونل رسالت بدحجابی و پدر سوخته انگلیس جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 23:58
    امروز روز مادر است و پدر زود به خانه آمده است تا بعد از دیدن اثر ملی ،حماسی،تاریخی و غرور آفرین تونل رسالت به خونه مادربزرگه برویم. حاج آقا پدر کت شلواری بس فاخر پوشیده است تا بعد از استعمال عطر گل محمدی و اون چیز زیر بغل نیوا با تونل رسالت عکس بگیرد.مادر عزیز تر از گل می گوید:تلویزیون گفته است:"زین پس هیچ راهی در...
  • مادر یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 17:49
    زنی بر چارچوب پنجره ای دراز به روزی می اندیشد که همه او را سرد می بوسند و هدایاشان را به رخ یکدیگر می کشند و طبق عادت روزش را تبریک می گویند و باز باید تمام ظرف های مهمانی روز مادر را خود به تنهایی بشوید و... زهرای اطهر و مریم مقدس ، مجسمه هایی که تنها قاب می شوند! فاطمه مظلوم بود آن هنگام که شبانه دفنش کردند و فاطمه...
  • نقش قبر یک قبرستان متروک شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 12:14
    سلام نیمکت همزمان با روز مادر بازگشایی می شود!
  • آرامش پس از طوفان... دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 16:58
    و در کویری خاموش در شبی تاریک هیچ کس یارای ایستادن در برابرریزش ستارگان پاک را ندارد! و طوفان به راه می افتد تا همه چیز را نابود کند اما تنها بازمانده ، پس از طوفان همه چیز را از نو می سازد و این بار محکم تر و استوار تر از قبل ... و انسانها همه از ذاتی پاک متولد می شوند و انسانها آنگاه که به بلوغ می رسند همه چیز را...
  • و مردم به سه چیز می اندیشند من خودم خویشتنم!(۱.۲) چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 20:19
    و انسان ها مانند گرگ هایی گرسنه شامگاهان یکدیگر را برای بقای خویش پاره پاره می کنند و سحرگاهان بر جنازه مردگان اشک می ریزند و کاش خورشید هیچ گاه طلوع نمی کرد تا همه یکدیگر را می دریدند و در شبی دیگر باز یکی دیگر باید برای بقای دیگران فنا شود! آدمهای عاقل همه چیز را تجربه می کنند و آدمهای باهوش از تجربیات دیگران می...
  • نقطه سر خط... سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 23:04
    من و تو ، من ودیگران، من و دنیا، من و خطوطی درهم که هیچ نمی گویند... و منی که مال این دنیا نیست و دنیایی که مال این من نیست... و من انسانی با اسکلتی از استخوان و اعضایی از گوشت و پوست و مو، و ما همه انسان هایی هستیم با چراغ قرمزی از جسم و چه راحت در مقابل این چراغ قرمز ها سر فرود می آوریم و روح بزرگ خود را در جسمی...
  • متاسفم... سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 20:46
    شرمندم از اینکه ذهنم تنها ظاهر رو می دید ... ناراحتم از اینکه هنوز پاهام رو زمین خشک راه می ره... تو نظرای پست قبلی یکی گفته بود: (متاسفم برات که انقدر سطحی فکر می کنی و دسته بندی می کنی.دخترا و پسرا.... فراموش کردی که همگیه ما انسانیم و توی این قضیه مشترکیم.هممون باید سعی کنیم که خودمون رو از لجن های دنیایی بیرون...
  • روزها دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 17:00
    روزها می آیند و می روند و ما مانند سنگ ریزه های کف رودخانه تنها تغییر شکل می دهیم و حتی نمی دانیم بر ما چه می گذرد مانند لاشه ای که خود را عاجزانه به دست کفتار می دهد تا آن را بی هیچ وقفه ای پاره پاره کند باز هم همون قصه همیشگی: دانشگاه:جایی برای گذراندن اوقات فراغت با مزایا و امکانات فراوان و رفع نیاز های جسمی و روحی...
  • اگه صدای ناله شنیدی از اینجاست... سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 16:40
    کرکسی پاک در آرزوی یک پرواز بلند آشیانه را رها می سازد تا شاید مرداری را زندگی بخشد نه آنگونه که شیر به بقای خویش می اندیشد آسمان کوتاه است و کرکس هیچ گاه در آغوش قناری نخواهد بود قناری به اسارتی رنگی می اندیشد در میان همهمه اصوات دلم هی می گیره هی وا می شه! دلم از دست روزگار خونه ولی براش می میره! دلم می خواد از هم...
  • دیگه چه خبر! چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 17:52
    ۱- آدم از دست این دخترا می خواد سرشو بکوبه به دیوار! آخه خواهر من عزیز من دیگه معماری رو که نباید خر زد! شصت تا آدم خر خون ریاضی خونده می خوان کار هنر کنن حالا پیدا کنید هنرمند را! ۲- من کلا از آدمهای متفاوت خوشم می یاد و خیلی دوست دارم این جور آدم ها رو بشناسم. یکی از دخترا می خواد بره علوم کامپیوتر شریف(ناگفته نماند...
  • صدای سرما جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 18:32
    صدای رود می آید پر خروش و پر تلاطم تنها صدای رود می آید صدای رود می آید با صدای ضجه هایی که از اعماق گورستان به گوش می رسد بوی مرگ می آید نسیم با قدم هایی آهسته قلم در دست می گیرد و آرام آرام رنگ می زند هر آنچه هست سبز می کند دشت را تا سیاهیش در زیر خاک دفن شود مانند مردگانی که خود را هفت رنگ می زند تا با خوشحالی...
  • یک روز دیگر با بهزاد فراهانی! یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 21:03
    -با من میای جوون! خیلی پر انرژیه خیلی! ولی از کلاس راضی نبود ، یه کلاس خشک با یه مشت آدم که فقط بخاطر بهزاد فراهانی اومدن نه بهزاد فراهانی! دلم می خواست باهاش راحت باشم ولی نمی خواست ،شایدم نمی تونست!؟ شخصیت خیلی عجیبی داره ،آدم باید مواظب حرکاتش باشه ! من معمولا به هر کی که می رسم سریع طرف رو اسکن می کنم تا بتونم...
  • طرز تهیه یک دانشجوی باحال! شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 23:44
    در ابتدای امر به یک بچه و یک دانشگاه نیازمندیم که ترجیحا نباید توسط کسی پخته شده باشد ابتدا فرد مربوطه را در یک باشگاه تار عنکبوت تفت داده و خوب سرخ می کنیم . سپس وی را به یکی از بوتیک های معروف برده و خوب هم میزنیم تا تیپی در خور پیدا کند. بعد از اینکه وی در فن پاساژ گردی جاافتاد با یک ژل خوب موهایش را تزیین می کنیم....
  • این چند روز! سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 01:06
    تو این چند روز اتفاقات خاصی افتاده که بعضی هاشونم مهمه... سفر اصفهان: شهرخاموش نه به اندازه شیراز، معماری فوق العاده، هنرهای فراموش شده! ورود به دانشگاه هنر: همه چیز جز هنر همه کس جز هنرمند (نه مطلق!) جایی برای گذران زندگی! و از همه مهمتر شاگرد و همسفر کوتاه بهزاد فراهانی شدن: سرد اما گرم، سرزنده اما در قفس، پرانرژی و...
  • باز تنهاییم را با آواز سکوت فرشتگان جشن می گیرم شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 22:42
    باز تنهاییم را با آواز سکوت فرشتگان جشن می گیرم باز درخلوتم تابوت ها را آرام آرام تحقیر می کنم تابوت زندگی تابوت عشق تابوت غرور( شایدم غرور تابوت) باز صدای شکستن کاشیها می آید در شکوه نقش جهان باز صدای فرو ریختن ستون ها می آید در بهار زیبای شیراز چه راحت خود را خوشبخت می کنیم با یک شاخه گل با رنگین کمانی از رنگ با...
  • 80
  • صفحه 1
  • 2
  • 3