خیلی واضح گفتم تا کمکم کنی!

قبل عید تمام خونه رو ریختیم بهم از دل کوچولوی این تو گرفته تا قالب و مرام نوشتن تو بلاگ ؛ خیلی سخته آدم بخواد قبول کنه تنهاست

خیلی سخته رفیق داشته باشی اما نداشته باشی

کاش منم مثل بقیه بودم خیلی عادی و نرمال ، من باید همونی می شدم که بودم تو راهنمایی یه بچه

درس خون

مذهبی

مظلوم

...

می خوام مثل این بچه یتیما که هیچ کس رو ندارن حرف بزنم:

هفت سالم بود که یهو دو تا داداش 1ماهه  و دو ساله پشت سرم سبز شدند ، دقیقاهفت  سالم بود

اون موقع سوگلی فامیل بودم تولدم که می شد همه می یومدن ، خیلی قشنگ بود واقعا لذت می بردم تو فامیل پدریم حتی یه دیپلمه هم نداریم و اون موقع برای کل فامیل یه پسر کوچولو که همیشه شاگرد اول بود و قرآنش رو هم خوب بلد بود، خیلی خوشایند بود ، تو فامیل مادری هم با اینکه وضع درس خوندن بهتر بود اما من یه چیز دیگه بودم وقتی تو مسابقات قرآن(!) تو استان نفر سوم حفظ شدم دیگه فکر می کردم ....

مخصوصا که درسم هم فوق العاده بود و همیشه تو مسابقه ها شاهکار بودم وقتیم که همزمان مفید و تیزهوشان و اسوه قبول شدم دیگه فکر می کردم...

گفتن حس اون موقع ها خیلی سخته!

اما این پسر کوچولو وقتی بزرگ تر شد

 دیگه پدر مادرش وقتی براش نداشتند چون دو تا داداش کوچیک داشت

دیگه فامیلی نبود که بره خونش یا اونا بیان تولدش

دیگه قرآن خون نبود که همه نازش کنن

دیگه درس خون نبود که براش جایزه بخرن

 

خیلی چیزهارو هم روم نمی شه بگم مثل مریضی مادرم یا مشغله کاری زیاده پدرم یا اختلافات فامیلی یا...

 

نمی دونم

 یا روح من خیلی لطیف و بلند شده یا مردم خیلی پست شدن

اما هرچیه

این همه رفیق نارفیق ارضام نمی کنن

حتی یه خورده

حتی یه ذره

من یه آرزو بیشتر ندارم

فقط یه دونه

من یه دوست دختر واقعی می خوام که بتونم راحت باهاش حرف بزنم ، اونم همین طور ، بتونم راحت ...

یعنی یه معشوق

اما پیدا کردن یه همچین آدمی با این تعصبات خانوادگی من و از اون طرف فرهنگ غلط جامعه ما تقریبا صفره!

بشینم پای چت پیداش کنم یا بیفتم تو خیابونا ، صبح می رم مدرسه شبم میام تو این خونه!

از طرفی هم می ترسم با این فرهنگ غلطه جامعه ما دست زدن به این کار به ضررم تموم شه یعنی اغفال بشم

من گریم گرفته؟!

چی کار کنم

...........................

 

نامه ای برای تو!

برای عاشق شدن لازم نیست معشوقت رو دیده باشی ! لازم نیست هم قد و هم وزن و سطح و... باشی! برای عاشق شدن فقط دو چیز لازمه ، یه دل که هر وقت عاشق شدی بهت خبر بده ویه گوش که صدای قلبت رو بشنوه.

تازه می فهمم همیشه به فکر یه چیز بودن یعنی چی؟!

سر کلاس، سر امتحان، تو خیابون ، توی تاکسی و ...

برای اینکه یاد تو باشم لازم نیست خورشید غروب کنه لازم نیست فیلم لاو دار ببنیم لازم نیست هیچی گوش بدم و...

برای اینکه یاد تو باشم فقط یه دل لازمه که یاد تو، همیشه تو یادش باشه و یه چشم که همیشه به روبرو خیره بشه و یه لب که از ته دل بخنده...

دل آدم دو تا خونه داره ، خونه اول برای ایمان و اعتقاداته و خونه دوم برای عشق اما من هرگز خونه دل رو به ایمان های پوچ و پوک پر از اعتماد ندادم و تمام دلم را به تو اجاره دادم، رهن کامل برای تمام عمر!

مثل دیوونه ها دنبالت می گردم و هر وقت پیدات کنم انقدر با چشم در دلت رو می زنم تا به خونه دلت راهم بدی و وقتی بهت رسیدم انقدز می بوسمت که از حال برم و قتی به هوش آمدم من به تو تبدیل می شم، مثل تو می شم تو هم مثل من می شی و من وتو به ما تبدیل می شیم  و اینجوری دیگه هیچ وقت از دست نمی دمت، هیچ وقت!

دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم

و باز هم دوست  دارم

قصه ابدی!

گناهش این بود که زن بود

این قومه نفرین شده

نفرین شده به دست جادوگر زمان

تمام زیبایی وجودشان را به قصاب سر کوچه سپرده اند!

زن موجودی است کوچک تر از مرد، که به لیل زیبایی و لطافت کاربرد های فراوانی دارد مثل ارضای حیوانی وحشی موسوم به مرد یا استفاده در تبلیغات یا نمایش ...

از دیدی دیگر زن تکه گوشتی است که هر چی زیبا تر باشد خوشبخت تر است به همین دلیل زن ها سعی می کنن از نوک پا تا موی سرشونو عمل کنن تا جذاب تر بشن .

بعد از عمل نوبت نقاشی می شه ، یعنی با سرخاب و سفیداب (مدل نیوا)تمام جاهایی که قابل رویته، نقاشی می کنن ، بعد از اون به مرحله اصلیه قضیه می رسیم یعنی پوشیدنی ها ، زن هاهمیشه حساب ویژه ای رو لباس باز می کنن و همیشه علاقه دارن چارقدی که سرمی کنن پارچه ترکمن و دوخت ترکیه باشد و البته گل دار!

توجه زنها به ظاهرشون مثل یه تابع درجه دو می مونه که بعد از رسیدن به اوج ، سقوط می کنه و خودشون می دونن به چه مرضایی دچار می شن ازافسردگی گرفته تا هزار نوع صرتان و ام اس و ...

من آدم متحجر نیستم که با دیدن یه زن استغفرالله بیفتم! ولی با دیدن این همه جنایت در حق زنها گریم می گیره(مگه مرا هم گریه می کنن؟!)

خانمها تو جامعه ما نصف عمرشون رو صرف کارهای پوچ می کنن و اکثرا هم بعد از ازدواج به ایده آل هاشون نمی رسن و اغلب به افسردگی دچار می شن

به نظر من ارزش یه زن خیلی بیشتر از اینه که بخواد نصف عمرشو به قیافش برسه ، البته خانمها باید به خودشون برسن ولی من فکر می کنم تو مملکت ما یه کم به افراط کشیده شده ،البته دلیلش خیلی روشنه!

وقتی حجاب دینی تو یه جامعی اجباری می شه ، مطمئنا دختری که از طریق ماهواره و اینترنت با دنبای بیرون ارتباط داره ، نمی تونه یه چشمی بیاد تو خیابون.

مشکله دیگه ای که باعث شده جامعه زنان ، جایگاه پست تری نسبت به مردان داشته باشه، فیزیک بدنی زنه که در بسیاری از موارد در صورت نبود فرهنگ باعث تضعیف زن می شه .

نمی دونم شاید یه روزی با رسیدن جوامع بشری به تمدن ایده آل زنها هم به حقشون برسن؟؟؟   

 

 

ایران و ایرج

روزگاری پادشاهی جوانی بود که بر تمام دنیا فرمانروایی می کرد ، او پادشاهی مهربان بود و هیچ وقت به هیچ کس ظلمی نکرد در طول حکمرانی وی هیچ جنگی رخ نداد ، هیچ کسی دیگری را نکشت و...

حاصل عشق او و همسرش دوپسربه نام های ایرج و تورج بودند .

این دو دوستانی به نام های ایران و توران داشتند که هر دودخترانی یک گل فروش بودند، گل فروش همسایه دربار بود البته چون گل فروش به غیر از خونش ، مغازه و انباری هم داشت زمینه بیشتری را نسبت به همسایش اشغال کرده بود و حدودا وضع مالی گل فرو ش بهتر از پادشاه بود اما هیچ وقت لباسی بهتر از لباس شاه نپوشید و هرگز خوراکی لذیذ تر از شاه نخورد .

شاه همیشه سعی می کرد فرزندانش را از خشونت دور کند تا در آینده مثل خودش پادشاهانی مهربان شوند و تا ابد هیچ ظلمی رخ ندهد اما تورج که فرزند بزرگتر بود همیشه ته دلش می خواست به برادر کوچیکه زور بگه !

 اون قوی تر از برادر کوچیکه بود و هر وقت تنها جایی گیرش می آورد تا می خورد می زدش ، ایرج هم با آن هیکل نحیفش همیشه سرش رو مینداخت پایین و می رفت با ایران بازی می کرد ، تو رج هم با افتخار به سراغ توران می رفت و با آب وتاب همه چیز رو براش تعریف می کرد توران هم با دقت همه چیز رو گوش می کرد و شب که می رفت خونه همون بلاها رو سره  خواهر کوچیکش می آورد .

سال ها گذشت و بچه ها بزرگ شدن و کتک کاری های بچه گانه بوی دیگر می داد بوی چنگ بوی کینه بوی انتقام بوی ....

پدرشاه که ازاوضاع خیلی آزرده بود تصمیم گرفت ایرج رو به مشرق زمین بفرستد، او شنیده بود مشرق زمین سرزمین اهل دلان است و او مطمئن بود که این جوری فرزند کوچکتر راحت تر خواهد بود ، ایرج همراه ایران به مشرق آمد و دو نفری به سرعت محبوبیت زیادی در میان مشرقیان کسب کردند و ایرج توانست برای اولین بار در مشرق امپراطوریه مستقلی را تاسیس کند در همین حین پدرش مرد و تورج پادشاهی را به دست گرفت و تصمیم گرفت برای آخرین بار ، برادر کوچکش را شکست بدهد وی قبل از حرکت برای فتح مشرق زمین توران را که حالا ملکه بود به قتل رساند تا در غیاب وی حکومت را در دست نگیرد.

وی پس از اینکه به مشرق رسید و ایرج را دید که در کنار ایران به استقبال وی آمده اند به تمام اشتباهاتش پی برد و از لشکرشی خود پشیمان شد و مغرب زمین را که تحت تسلط او بود توران زمین نامید .

ایرج نیز مشرق زمین را ایران زمین نامید ولی هیچ وقت از آزار و ادیت بازماندگان تورج در امان نبودو...  

قناری پرید!

آخرین قناریشو گرفت تو دستش !
با اون لبای کلفتش بوسش کرد.
قناری رو پر داد
وقتی قناری به ایوان طبقه بالا رسیده بود دیگر صاحبی نداشت