خیلی از ما آدمها وقتی یک کاری را تمام می کنیم ،برمی گردیم وبه راهی که پیموده ایم نگاه می کنیم و به این می اندیشیم که چه چیزی به داشته های افزوده شده؛اما حقیقت این است که انسان پیچیده تر از آن است که بتوان به همین راحتی ذهنش را بررسی کرد.
سه ماه تعطیلی هم گذشت و با تمام برنامه های انجام شده و نشده اش خودش را به اول مهر رساند و واقعاً نفهمیدم کی از این جا رفت !
احساس می کنم زندگی داره سریع تر از قبل حرکت میکنه،آخرای تابستون 19 سالم تموم شده ،اما هنوز باورم نمی شه،از بچگی برام یه دفترچه خیلی جالب مونده، دفترچه ای که توش حماقت بزرگ ترهارو می نوشتم و به خودم قول می دادم که مثل اونا نشم ولی یه جورایی این رودخونه بی رحم یا بارحم ما رو هم با خودش برد تو جماعت آدم بزرگ ها!
حالا که اون دفتر رو می خونم می فهمم آدمها تا وقتی بچن به مسائل خیلی ساده تر نگاه می کنن و وقتی بزرگتر می شن انقدر درگیر حاشیه ها میشن که در روزمرگی خودشون روزها رو به سالها می بافن و آنقدر می میرند که دیگر جایی در قبرستان ها پیدا نشه.
ما فکر می کنیم هر روز بزرگتر می شویم و هر روز عاقل تر، ولی این پوزیتیویست قشنگ تنها برای امیدوار کردن آدمهاییست که می خواهند زندگی را زیبا ببینند و با انرژی مضاعف هر روز ساعتها حمالی کنند و چرخ خانواده ای را بچرخانند و اگر این اندیشه نبود ،دنیا این گونه آرام نبود.
اول تابستون قصد این همه سفر رو نداشتم اونم به 35 شهر !
تقریبا نصف مدت تابستون رو در سفر بودم ،سفرهایی که اغلب فی البداهه صورت می گرفت و تمام اهل خون رو شاکی می کرد مثل سفر به زنجان با 15 هزار تومن...
ما سفر می کنیم که تجربه کسب کنیم تا دنیای پیرامون خودمون رو بشناسیم ولی حالا...
ولی حالا آدمها سفر می کنند تا از خودشون فرار کنن،از شهر شلوغشون از زندگی تکراریشون از حرف های تکراری و...
ولی ما هیچ وقت نمی تونیم از خودمون فرار کنیم ، کاش می شد زندگی رو مثل یک هارد فرمت کرد و همه چیز رو از اول آغاز کرد ولی باید یاد گرفت همه چیز رو ترمیم کرد مثل رجیستری ویندوز که اکثر ما ازش غافلیم و علت اصلی خرابی ها و کند شدن کامپیوتر رو می شه از اون خواست.
وقتی به عنوان آخرین سفرم رفتم شیراز فهمیدم نمی تونم از خودم فرار کنم.
تو حافظیه وقتی داشتم به غلیون پک می زدم فهمیدم که باید در اتاق کوچک خودم دنیایی بسازم و همه چیز رو بر اون بنا کنم و با نشستن یا خوابیدن در اتاق 20 متری می شه تمام اسرار هستی رو کشف کرد همون جور که حافظ در قفسی به ظاهر کوچک تمام زندگیش رو گذروند و شاید به همه چیز رسید!
حافظ هیچ وقت از شیراز خارج نشد همین طور مولوی...
روح ما آنقدر بزرگ است که نیازی به این دنیای کوچک نداشته باشد!
سلام.وبلاگ جالبیه.
در سفر باید شناخت
بدو که آپ کردیم سرد میشه ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینقدر سرتون شلوغه که وقت جواب دادن ندارید
به من هم سر بزن دوست جان!
شر و ور میگی !!!
سلام دوست عزیز
طاعات قبول
امشب و فردا هم مبارک که
کریم اهل بیت می آید
بنظر میاد شما بجای پخته شدن در سفر از کثرت مسافرت دیگه سوخته باشین
بهر حال داداشتونم دیگه سوخته است و از سفر بیزار
ما که هستیم در ذهنتان و در دعایتان .. نیستیم؟
شاد باشید
من جات باشم به سفر کردن ادامه میدم!
شاید حافظ در این یک مورد اشتباه کرده باشه...
ما رو هم با خودت ببر.
سلام تا زمانی که پول وجود داشته باشد مشتریان محلی رفتار صحیح پیش گرفته و به آنچه به آنها گفته شده عمل میکنند و کشورهای دیگر چشم و گوششان را بسته و مسائل را نادیده میگیرند نه برف و باران و نه ظلمات شب نمیتواند نیروهای سپاه قدس را از انجام وظائف محلوله شان باز دارد.