صدای آمبولانس ها قطع نمی شد با تمام گرمای اتاق سردم بود، یعنی اونایی که زیر آوار بودن الان دارن از فاصله 20 متری خونه ما رد می شن!؟ خوابم می یومد ولی خوابم نمی برد همه جا ساکت بود ولی من منغلب بودم چشام بسته بود ولی بیدار بودم سه قطره خون هیچ وقت حالو حوصله خوندن همچین رمانی رو نداشتم ولی الان بهم فاز می داد اونم بدجورچند صفحه اولش رو خونده بودم ولی نیمه کاره ولش کرده بودم ولی الان دلم می خواست بخونم و شروع کردم با یک چراغ قوه یک واتی در تاریکی محض ...
تا صبح خوندم یه بند بدون نفس نزدیکای صبح داشتم از حال می رفتم که کتاب تموم شد" جفت نازی هم مرده بود همچو آهو که جفتش را..." نمی دونم فهمیدم سه قطره خون یعنی چی یا نه؟!
می خواستم از سوء مدیریت ها بگم در این شرایط بهرانی می خواستم به فراموش شدن این حادثه اشاره کنم و اینکه هیچ کس برای حادثه بعدی پیش گیری نخواهد کرد می خواستم از پسته فروشی بگم که همشهری هاش دارن از گشنگی می میرن می خواستم از خدا بگم از این مصیبت ها می خواستم از فرهنگ فراموش شده مان یاد کنم از کوروش و داریوش می خواستم از امدا رسانی های افتضاح بگم ...
ولی سلمان گفت نگو! سلمان الان بمه؛ دیشب رفت. سلمان گفت برای این حرفها وقت هست ولی برای کمک نه! سلمان گفت بیا تو مردم مهم نیست تو یه بسیجی هستی یا یه دانشجو یه ضد انقلاب هستی یا یه انقلابی
مهم نیست ... دیگر هیچ چیز مهم نیست به جز نجات اونی که زیر آوار مونده نجات اونی که تو سرمای منفی 7 درجه داره می لرزه فقط باید کمک کنی فقط باید انسان باشی فقط همین....
اما من هیچ کاری نمی تونستم بکنم آدم این جور موقع هاست که احساس حقارت می کنه احساس و حشتناکیست خدا خوابش برده شاید هم خود را فدای گناهان بشرکرده، نمی دونم!
اگر نمی توانید خون بدهید اگر نمی توانید کمک مالی بکنید اگرنمی توانید ...
پس حداقل یک دقیقه سکوت کنید بی فایده نیست
سلام . خیلی خوب مینویسی . منو که تحت تاثیر گذاشت . وقت کردی به منم یه سر بزن . فعلا خداحافظ تا بعد .
لینک وبلاگ شما روی وبلاگم قرار گرفت .
به محض اینکه وبلاگ من را لینک دادید به من اطلاع دهید.
خسته نباشی عزیز!
مطمئنا تو هم سعی خودت رو به هر نحوی که بتونی خواهی کرد. چرا مقایسه میکنب تا حس حقارت داشته باشی؟
فرمایشات شما متین.
اما فکر "منقلب" باشه نه منغلب!
نمره: ۱۹!!
بی خیال
سلام بهزاد. وبلاگ نو مبارک!
salam, behzad jan bebakhsh ke dir oomadam. gereftariha ziyade. dar morede hadese bam, faghat baraye mosibat zade ha arezooye sabr daram. shad wa pirooz bashi
قرار بود ایمیل بزنی بهزاد خان پس چی شد؟ منتظر هستم.
سلام ............ چشم ............ موفق باشید .
بازم پاسورد بلاگ یادم رفت !
سالهایست که من در عجبم...
و پی بودن خویش....
دستانم دگر کوزه نمیسازند....
رخ به رخ سنگ شدم...مهر شدم...کوزه شدم...
نگفته بودی میخوای ضایعم کنی!!!
سلام. آرشیو زلزله بم وبلاگ ها رو نگاه می کردم. هرچی فکر می کنم نمی فهمم یه دیقه سکوت برای کی فایده داره! برای خود ادم فایده داره اما یه دیقه کمه. ...